34 ماهگی عزیز دردونمون
سلام به یدونه 34 ماهه خودم دیگه فقط دو ماه مونده به تولد سه سالگیت چه قدر همه چیز و همه روزها باهمه سختی ها و شیرینی هاش زود گذشت و فقط اندازه چند صفحه وبلاگت و چند عکس توی آلبومت خاطره ازشون داریم . دیگه کامل و شیرین حرف میزنی دیگه کمتر کلمه ایی رو اشتباه میگی دیگه مستقلی . خودت لباس میپوشی خودت لباس انتخاب میکنی خودت ظرف غذات رو برای غذا خوردن انتخاب میکنی برای برداشتن هر وسیله ایی اول تمام تلاشت رو میکنی که خودت برداری اگر نتونستی کمک میخوای فقط این روزها لباس پوشیدنت موقع بیرون رفتن دغدغمون شده دوست داری به انتخاب خودت بپوشی بیای بیرون ولی چه انتخابی و چه ستی از همه رنگ و همه مدل ، کلاه نمیزاری که موهات خراب نشه .
خوراکی های مورد علاقت از چوب شور و دنت و ژله و پاستیل شده لواشک و شیر کاکائو و کنجد . باباجون همیشه هر چیزی که دوست داری رو برات میخره .
همچنان به کسی که شلوارک پوشیده میگی چرا شلوار آستین بلند نپوشیده ، به شلوغ میگی شوغول به روشن میگی جوقن به کنترل میگی کُنتُلُت . با هم رفته بودیم پارک یه خانومی داشت گل میکند گفتی مامانی داره گلهای بخ بخو (بد بخت) میکنه . با بابا رفته بودید خرید برگشتید گفتم هویج نخریدید؟ گفتی نه نبود الهی الهی
از تکه کلام های بزرگترها استفاده میکنی که همشون با مزه نیستن و بعضی هاشون بد آموزی دارن وقتی میگم نگو میگی فلانی پس چرا گفت ؟
این ماه یه سرما خوردگی بد جور هم گرفتی که بردمت پیش دکتر النا جون دکتر داهیفر توی سید خندان ولی با داروش خوب نشدی دوباره همون داروهای دکتر خودت رو بهت دادم . یه مهمونی هم خونه دختر خاله مامانی داشتیم که کلی با کسری و رادین آتیش سوزوندید و خوش گذروندید .
با مهدی و بابا رفته بودین تیم فوتبال شرکت بابایی رو تشویق کنید .
روشا جونم توی بغل همکارهای بابا محمد.
خونه دوست بابایی برای دیدن این گندم خانوم 2 ماهه .
حورا 16 ماهه
پارسا ، یدونه، تبسم، النا، امیر علی ، ترنم
دیگه با سر د شدن هوا پارک های صبحگاهیمون هم کنسل شد.تازه چند تا دوست پیدا کرده بودی که تا صبح از خواب پا میشدی میگفتی مامان بریم پارک دوستام منتظرن.
لوازم پزشکیت رو بردم پارک تا با دوستهات بازی کنی ولی فقط کنار نشسته بودی طرز استفاده هر کدوم رو یاد میدادی واصلا بازی نمیکردی.
از سمت راست ( سونیا ، آرمیتا، یگانه ، آتنا)
خانه کودک و بازی سرای محله نزدیک خونمون.
بیشترین همبازی هات پسرها هستن هر جا هم که میریم پسر بچه ها میان سمتت برای بازی این آقا پسر هم داوطلبانه اومد تابت بده.
سرزمین عجایب سه نفریمون
تولد هیراد و سلمان
از سمت راست ( آوین ، روشا، یدونه، هیراد، سلمان، آتنا، النا، طاها، النا، نهال، نفس)
سلمان بنده خدا چه مظلوم داره به کیک انگشت نگاری شدش نگاه میکنه.
تولد هر کی باشه روشا نقش صاحب مجلس رو ایفا میکنه توی همه مراحل تولد کمک میکنه.
در حال باز کردن گیفت سلمان جون
ماچ تشکر از سلمان
رقص گروهی نی نی ها
kids clup کوروش با دوستهای خوبمون
روشا یدونه، باربد، روشا، روژنا
آقا باربد در حال تعمیر ماشین دختریمون
روشا و النا
کیدز کلاپ اینجا زیاد مجهز نبود مخصوصا برای پسرها . برای همین زود حوصلتون سر رفت ما هم بردیمتون طبقه پایینش که شهربازی بود اونجا هم زیاد وسایل مناسب سنتون رو نداشت یه کم بازی کردید و بعدش برای ناهار رفتیم رستوران و یه گشتی هم توی پاساژ زدیم.
انگشتر توی دستت رو هم توی شهربازی جایزه بردی.
اینجا پنج دقیقه داشتم صداتون میکردم هیچکدومتون بر نمیگشتید کاملا محو ویترین شده بود ید منم بهتون کلک زدم و گفتم بچه ها این شکلاتو کی میخواد همزمان همتون برگشتید ازتون عکس گرفتم.
روشا ،النا، النا، روشا یدونه ، طاها . البته باربد و رژنا هیراد هم بودن که زود رفتن.