پنجشنبه ساعت ٦:٣٠ حرکت کردیم به سمت خونه عمه ها تا با عمه ها و بابا جون و دختر عمو و پسر عمو های بابایی بریم قزوین چون سالگرد پسر عموی بابایی بود. این اولین مسافرت شما بود و اولین باری که شما از تهران خارج شدی. تو را ه بهمون خیلی خوش گذشت , یکجا نگه داشتیم تا هم شما شیر بخوری و هم ما صبحانه. بعداً رفتیم امام زاده علی اصغر (ع) که اونجا پسر عمو بابایی رو به خاک سپرده بودند بعد از اونجا هم رفتیم خونه عمه بابایی و بعدالظهر هم رفتیم باغ عمه بابایی که خیلی باد سردی میومد و منم چند تا لباس رو هم با ملحفه و پتو دورت پیچیده بودم تا خدا نکرده مریض نشی. تو باغ عمه عچند تا عکس ازت گرفتم بهمون خوش گذشت ولی آخرش برای مامان ی...