روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

30 ماهگی ماهدونه - دریاچه اوان

18 تیر برای افطار دوستهای بابا رو با یه عالمه نی نی دعودت کردیم خونمون که بر حسب اتفاق تولد یکسالگی حورا هم بود ، پدر و مادرش یه کیک کوچولو خریدن  و یه تولد نصفه و نیمه خونمون گرفتیم و بقیه تولد موکول شد به هفته بعد خونه خودشون که رسمی تر ، همرا ه با شام و کیک و بزن و برقص  . 6 مرداد هم هفتمین سالگرد ازدواج مامان بابا بود که برای شبش افطار خونه عمه مینا دعوت بودیم ،کیکمون رو بردیم اونجا  و شام ویژه رو هم فرداش سه نفری خونه خودمون خوردیم .  برای شام هم فسنجون و چیکن استروگانف و ژله انگور و پودینگ شکلات که بابا خیلی دوست داره درست کردم . قرار بود من و بابا با دستمون قلب د...
14 مرداد 1393

28 ماهگی روشا یدونمون& مسافرت قم، جمکران، نیاسر ، قمصر، مشهد ، ساری

یدونه مامان این ماه ، ماه خوبی بود چون همش به گشت و گذار و مسافرت گذشت .مسافرت هامون روزهاش خیلی کم بود ولی حسابی خستگیمون رو به در کرد قبل از اینکه عکسهای این ماهت روبزارم کمی از چیزهایی که یاد گرفتی و میگی برات مینویسم . اول از همه که تقریبا دو ماهه بدون پوشک حسابی واسه خودت داری حال میکنی دیگه حتی موقع بیرون رفتن و موقع خواب هم پوشکت نمیکنم چند تا از پوشک هات مونده که نگه داشتم برای عروسکهات که براشون مامانی کنی از همه مارکهای پوشکهایی که برات تا به حال خریدیم  یدونه یادگاری برات نگه داشتم اول با پوشک جان به به شروع کردیم بعدش پمپرز و مولفیکس و هاگس و یکبار هم پامتی و آخر سر هم جان به به 5 . وقتی پوشکهای شماره صفرتو م...
14 خرداد 1393

قزوین، باغ هنر

برای تعطیلات عید تصمیم داشتیم یه مسافرت چند روزه بریم ولی به خاطر شلوغی جاده و سردی هوا ترجیح دادیم تهران باشیم و جایی نریم ، فقط یه مسافرت یک روزه با عمه مینا اینا رفتیم قزوین و جاهای دیدنی قزوین رو دیدیم ( باراجین، چهل ستون و موزه خوشنویسی، شاهزاده حسین، قلعه میمون، مسجد جامع ، بازار قزوین،پیغمبریه) چهلستون روز حرکتمون خیلی زود از خواب بیدار شدی و چند ساعتی رو بهونه گرفتی تا خوابت برد بعد از بیدار شدنت رفتیم باراجین برای ناهار اینجا دیگه ناهارت رو خورده بودی و خوابت رو هم کرده بودی سر حال داشتی با نگار بازی میکردی جدیدا یاد گرفتی آستین لباست یا به قول خودت آستی نیا ت رو بزنی بال...
17 فروردين 1393

امام زاده صالح

عزیز مامان بالاخره بعد از گذشت 20 ماه از نذری که توی دو ماهگیت عمه میترا برای چشمهای خوشگلت کرده بود چهارشنبه رفتیم امام زاده صالح . توی دو ماهگیت خیلی برای چشمات ما رو ترسوندی و اون لحظه دیگه هممون دست به دعا شدیم و هر کسی برات یه نذری کرد عمه هم نذر کرده بود اگر چیزی نباشه یه چهارشنبه ببریمت امام زاده صالح ولی کو چهارشنبه ایی که بابا زود بیاد و بتونیم بریم ولی این چهارشنبه به خاطر تعطیلی تونستیم بریم . چون نمیتونستم هم چادرمو روی سرم نگه دارم هم از یه دختر زبل مواظبت کنم فرستادمت پیش بابا قسمت مردونه و بابا هم عکسی ازت نگرفت فقط چند تا عکس توی حیاط گرفتیم که تقاضای منا منا میکردی دخترم مثل مامانیش عاشق خیارِ ...
26 مهر 1392

بوستان نوروز

پنجشنبه  صبحانمون رو با نون خوشمزه ایی که عروسکم خریده بود نوش جون کردیم و روز پاییزیمون رو با رفتن به پارک نوروز که نوروزامسال افتتاح شده بود شروع کردیم. دوپینگ دخترم بعد از کلی پیاده روی برای دختر زبل من هیچ چیزی مانع نیست جوجوها بای بای         ...
13 مهر 1392

این روزهای دخترک شیرین من

این روزهای یدونه من به بازی و شیطونی و تفریح و شبربن زبونی و خرابکاری میگذره یعنی حال و هوای همه خونه هایی که اگر یدونه مثل یدونه من داشته باشن اینجوریه البته اگر داشته باشن چون روشای من یدونست  روزی یکبار کل چند هزار و اندی عکسهایی که ازت گرفتم رو میبینم و دلتنگ روزهای گذشته میشم  و یه وقتی بارونی که چرا انقدر زود گذشت لحظه هایی که تلاش برای چرخیدن و سینه خیز رفتن و چهار دست و پا رفتن میکردی این روزها همش یاد پارسال میکنم یاد روزهای پر اضطراب گرفتن جشن های عزیزم روزهایی که با همه مشغله و بی خوابی ها و دست تنهایی شب بیدار میموندم تا بتونم تک تک کارهای جشنت رو خودم با عشق انجام بدم شاید گرفتن جشن هایی که برات گرفتم به دل بعضی ها خو...
31 شهريور 1392

آخر هفته تابستونی

چهارشنبه برای شام دعوت بودیم خونه عمو داوود تا برسیم خونشون پشت صندلی با عمه مهناز نشسته بودی و همش ماه رو به عمه نشون میدادی میگفتی ما و یا با ماشینهای کنارمون بای بای میکردی خلاصه که از ترافیک سنگین همت چیزی متوجه نشدی و سرحال رسیدیم و تا آخر شب هم سوار ماشین ماه تیسا تا تونستی بازی کردی و کیف کردی. دوتاوروجکها برای شام ماکارونی خوردن و صورت نشسته دوباره مشغول بازی پنجشنبه صبح هم با بابا تصمیم گرفتیم بریم باغ پرندگان تهران، که درآخر طی یک همه پرسی هیچ کس باهامون نیومد و سه تایی رفتیم. به نظرم تلاش مسئولین برای ساخت باغ پرندگان تهران به طوری که برابری کنه با باغ پرندگان جاهای دیگه ...
10 شهريور 1392

لواسان (2)

قربون اون لبهای نارنجیت برم که با پفک رژ زدی   بابا محمد و نگار جون منتظر تا روشا روشون آب بریزه   وقتی متوجه میشی دارم ازت عکس میگیرم دیگه هر چی صدات کنم بر نمیگردی اینجا هم نگار جون به زور تونست راضیت کنه تا من ازت عکس بندازم روشا یدونه با پسر عمو ش مهدی که یا مامان یا عمو یا بابا صداش میکنی   از صبح تا زمانی که برگردیم به غیر از 2 ساعتی که خوابیدی همش داشتی آب بازی میکردی یا روی صندلی نشسته بودی و پاهات توی آب بود . دخترم کل بدنش آفتاب سوخته شد ولی به قول عمه مهناز شبیه بچه خارجیا شدی با اون چشمای خوشگلت.     ...
20 مرداد 1392

نگهداری به سبک پدرانه + بوستان مینیاتور

پنجشنبه گذاشتمت پیش بابا محمد تا بازم به نام خودم ولی به کام شما برم خرید ، یعنی قصدم خرید برای خودم بود ولی با کیسه هایی پر از خرید برای شما برگشتم خونه . و با چهره گل گلیت روبرو شدم که فکر میکردم فقط همین بوده ولی بعد از اینکه عکسهای دوربین رو نگاه کردم دیدم حسابی در نبود من بهتون خوش گذشته ، عمه حمیده و نگار جون هم اومده بودن پیشتون و حسابی در و دیوار و سرامیک و لباسهاتون رو رنگی کرده بودین . صبح که میخواستم برم بابا ازم سوال کرداگر  این رنگ انگشتی ها رو روشا بخوره اشکال داره اگر روی دیوار بریزه یا روی مبل پاک میشه نگو داشته به شیطنت های بعدش فکر میکرده بعد از ظهر هم به پیشنهاد من با عمه حمیده و عمه مینا و عمو ح...
8 تير 1392