اندر احوالات روشا در اولین خرید تنهایی با مامانیش
روشا خانومم! از اونجایی که زیاد اجتماعی نیستی و از صبح تا شب فقط با مامانی و تلویزیون هستی بعدشم با بابایی
خواستم زیاد ببرمت بیرون تا کمی اجتماعی بشی.
می خواستم برای اولین بار ببرمت مرکز خرید تیراژه تا برای شما لباسهای زمستونی بخرم
چون اولین بار بود که می خواستیم تنهایی بریم بیرون فکر کردم شاید نتونم خوب مراقبت باشم . واسه همین تصمیم گرفتم به خاله مونا هم بگم بیاد با هم بریم مرکز خرید .
خاله مونا هم زحمت کشید اومد با هم رفتیم خرید ولی فقط تا سر کوچه تو ی کالسکه نشستی بقیه مسیر رو بغلت کردم ولی چند دقیقه یکبار میذاشتمت تو ی کالسکه تا عادت بکنی چون همیشه کالسکه که هم که با خودمون میبریم بابایی میگه نه دخترم خسته میشه, دخترم ستون فقراتش اذیت میشه ,دخترم تو کالسکه گرمش میشه ,دخترم دوست داره همه جا رو ببینه و .... بعد هم بغلت میکنه و این شما رو بد عادت کرده خلاصه کلی اذیتمون کردی و نزاشتی خوب بگردیم ولی خوب شد که خاله مونا بود و گرنه من که نمیتونستم هم شما رو بغل کنم هم کالسکتو بیارم آخر سرم که اومدیم خونه دیدیم از بس پاهاتو تو کالسکه به هم مالیدی که نشینی یه لنگه از کفشت گم شده بود هر چی مسیر رو برگشتم پیداش نکردم . و لباس زمستونی هم نتونستم برات بخرم. باید صبر کنم تا یکروز که بابایی وقت داشت با هم بریم خرید کنیم.