بوی خاطره
سلام به کوچولوی خودم که با کلی عکس از صورت ماهش برگشتم عکسهایی که با موبایلم انداخته بودم ولی تا به حال موفق به کپی کردنش نشده بودم ولی هفته پیش شما با زدن کلی رمز اشتباه موبایلم رو قفل کردید و دیگه راهی جز پاک کردن کل اطلاعات و ریموو نداشتیم ، منم کلی غصه میخوردم که با این همه عکس و صدا از تو که دیگه هیجا ندارم چی کار کنم ولی بابایی یه نرم افزار دانلود کرد و تونستیم به اطلاعات گوشیم دست پیدا کنیم و اونها رو کپی کنیم و بعد گوشی رو ریموو کنیم و اینجوری شد که عکسهات هم کپی شد روی هارد کامپیوتر . امروز چند تا از اونها که برام بوی خاطره میدن رو میزارم .
توی این عکس کمتر از دو ماهته . مثلا خوابیدی یه چشمت خوابه یه چشمت مشغول کنجکاوی اطراف. از اون فسقلیات معلوم بود چه قدر زبلی
توی این عکس تقریبا 5 ماهه هستی و تازه یاد گرفتیه بودی بنشینی پشت کوسن میزاشتم که اذیت نشی.
بعدش تعادلت رو از دست میدادی و غش میکردی
عکسهای هفته قبل از عروسی عمو اسماعیل یعنی تقریبا برای اوابل شهریور 91 که رفته بودیم خونه عمو داوود
عکسهای زمستون 91 که تازه یاد گرفته بودی از صندلی بری بالا و دکور پنجره اتاقت رو بریزی به هم و بعدش موقع نشستن گریه کنی و با التماس ازم بخوای که بیارمت پایین
این عکسهات هم مربوط میشه به آخرای اسفند که لباس خونگی عیدت و کفش عیدت روکه یکما ه قبل خریده بودم اوردم ببینم اندازت هست یا نه که با قاشقت که یار همشگیت بود پا به فرار گذاشتی و سعی میکردی از پله ها ی چهار پایه که برای خونه تکونی اتاقت وسط بود بری بالا تا دستم بهت نرسه .
اسفند 91 که برای خرید عید رفته بودیم تیراژه و چند دقیقه ایی رو هم رفتیم کانون پرورشی که یدونمون توی فضای بازی خیلی کوچیکش بازی کنه.