یدونه باهوش من
سلام به شکلات شیرین مامان که روز به روز با بزرگ شدنش سختی هاشم داره بزرگ میشه و شیطونی هاش دیگه مجالی برای عکس گرفتن و ثبت اونها توی دنیای مجازیش نمیده . میدونم بخش مهمی از شخصیت تو به نام ( من) با ( خودم خودم) گفتنهات داره شکل میگیره میدونم كه هيجان حركت داري و داري اوج جنبوجوش زيباي كودكانه را سپري ميكني .میدونم كه در برابر رفتارهات بايد انعطاف بيشتري به خرج بدم.میدونم كه همه جاي دنيا همه 2 سالهها مثل تو هستند.اما كاش بدونم با كساني كه نمیدونن چه بايد بكنم؟؟؟این روزها سختی هات و شیطونی هات تواٌمان شده با شیرین کاریهات و این کمی صبرم رو زیاد میکنه تا دو تایی با هم از این روزها لذت ببریم.
این عکسهایی که امروز میخوام بزارم مربوط به هفته پیش میشه که باز ما رو سورپرایز کردی انقدر باهوش و شیرین و فهمیده هستی که بعضی وقتها یادم میره هنوز دو سالت هم نشده و کمی توقعم ازت زیاد میشه .از پارسال که کارتهای باما رو دارم باهات کار میکنم فقط کارت موز و پرتقال و انگور و انار رو میتونستی اسمشون رو بگی و من کمی نا امید شده بودم که تلاشم بی فایدست هنوز زوده که یاد بگیری ولی هفته پیش 70 تا از کارتهارو روی زمین گذاشتم و اسم هر کدوم رو که گفتم بهم دادی اصلا باورم نمیشد دوباره این کار رو کردم گفتم شاید شانسی بار اول درست دادی ولی دیدم نه بازم همه کارتها رو میشناختی و تا الان وقتی کارتها رو نشون میدادم و میگفتم این چیه؟ بلد نبودی اسمشون رو تلفظ کنی ولی میدونستی چیه . وقتی گفتم عسل رو بده،تخم مرغ،کره و... همرو درست دادی . شب هم که بابا اومد بعد از شام بهش گفتم برات یه سورپرایز دارم وقتی کارتها رو چیدم روی زمین و همشون رو دادی بابا هم اینجوری شده بودباورش نمیشد .
هر کدوم از کارتها رو که پیدا میکردی میزاشتی روی کمدت
عسلم با احتیاط از کنار کارتها رد میشه که نکنه ترتیبش بهم بریزه
انقدر دنبال کارت گشتی اوردی دادی به من که خسته شدی رفتی رو ی تخت از اونجا نشون میدادی