خرید اسباب بازی از شهر کتاب و اولین افطاری روشا خانوم
دیروز با بابایی و شما رفتیم شهر کتاب مرکزی تا برای شما کلی اسباب بازی بخریم
بعد از کلی گشتن و تصمیم اینکه چه اسباب بازی هایی برای سن شما مفیده و یا اینکه برای خلاقیتت خوبه این اسباب بازی ها رو خریدیم
استوانه حلقه ا ی برای اینکه هم با رنگها آشنا بشی هم قدرت دستت افزایش پیدا کنه که بتونی حلقه ها رو توی استوانه بندازی
،توپ جغجغه ایی برای اینکه هم از صداش خوشت بیاد هم با مامانی و بابایی توپ بازی کنی و بتونی یک وسیله بزرگ رو تو دست بگیری و پرتاپ کنی،
مکعب های رنگی برای اینکه بازم با چهار تا رنگ اصلی آشنا بشی و هم اینکه مثل لگو روی هم بچینی ,چون هر چی گشتم لگویی برای سن شما نبود و دیدیم این مناسبترین چیزه که جایگزینش کنم
لاک پشت موزیکال اینم هم برای اینکه بهت آموزش بدم اگه کار خوب و درست انجام بدی , جایزه می گیری حالا یا از مامان و بابا و یا از خدا
با اشکال هندسی آشنا میشی و تلاش میکنی که بدونی هر کدوم از اشکال متناسب با کدام حفره روی عروسک هستش و تو کجا باید بزاری که همه اینها برای شناخت اشکال و رنگها و افزایش قدرت دستت شماست
هوررررررررررررررررا مبارکه عزیز مامان
بعداز اینکه خریدمون تموم شد, رفتیم خونه عمه مینا, آخه افطاری دعوت شده بودیم ولی شما خیلی نا آرومی میکردی
معلوم بود که دلت خیلی درد میکرد چند بار نبات داغ و عرق نعنا دادم خوب نشدی بالاخره به پیشنهاد زن عمو الهام چند تا حوله گرم کردیم و رو دلت گذاشتیم تا خوب شدی وخوابیدی خیلی دوست داشتم از اولین میز افطاریت که توش بودی ازت عکس بگیریم ولی چون همش گریه میکردی
راستش کمی هم سرمون شلوغ بود. حالا نشد دیگه باشه برای بعد