روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

مراجعه به دکتر

دیروز به خاطر بیماریت که هنوز بعد از چهار روز خوب نشده بود بردیمت دکتر ولی آقای دکتر نبودند خانومشون معاینت کردند و گفتن ویرووس و پاهات به خاطر همون سوخته یکسری دارو تجویز کردند و گفتند فعلا شیر خشک خودت رو ندم شیر خشک بدون لاکتوز بدم و قطره آهنت رو هم فعلا ندم تا کمی بهتر بشی.   ان شا الله با خوردن داروهات زودی خوب بشی و مامانی و بابایی کمی خیالشون راحت بشه. ...
3 آبان 1391

روشا مریض شده

سلام به دختر کوچولوی مامان که کمی مریض شده جمعه که از قزوین برگشتیم تا به امروز که سه شنبه هست شما همش تب داشتی تب ١ درجه و اسهال و به شدت پات جوشهای وحشتناک زده  جوری که تا میخوام بشورمت جیغت میره هوا موقع پوشک کردنتم وقتی جوشهاتو میبینم جیگرم برات کباب میشه به توصیه عمه مینا به پاهات روغن زیتون به سفارش زن عمو الهام کته و ماست و سینه مرغ و هویج دادم  کرم موستلا هم به پاهات زدم و قطره استامینوفن هم بهت دادم ولی تاثیری نداشته و بابایی هم از داروخانه پماد تریامسینولون خریده و شبها دیگه پوشکت نمیکنم دوست دارم صبحها هم این کارو بکنم ولی  ما شا الله شما یکجا بند نمیشی برای همین مجبورم فقط موقع خواب باز بزارمت از د...
2 آبان 1391

چکاب 8 ماهگی

دیروز با بایی رفتیم چکاب ٨ ماهگیتو پیش دکتر مهدوی انجام دادیم چکاب ٦ و ٧ ماهگیتو چون آقای دکتر آمریکا بودن پیش خانومشون دکتر مشاغی انجام دادیم .بازم شما تا چهره آقای دکتر رو دیدی شروع کردی گریه کردن ولی خوشم میاد که آقای دکتر اصلا توجهی به گریه هات نمیکنه و خیلی ریلکس همه جاتو معاینه میکنه . خدا را شکر همه چی خوب بود و همه چی آرومه من چه قدر خوشحالم که دختر نازی مثل تو دارم. آقای دکتر گفتند از این ماه خرما زرده تخم مرغ سایر حبوبات    بیسکوئیت ساده میتونم بهت بدم که از چند روز پیش خودم زرده تخم مرغ و خرما رو بهت میدادم ولی از دیشب بیسکوئیت مادر (بیاد قدیما) بهت دادم خدا رو شکر که دوست داشتی. ...
18 مهر 1391

دارم سر پا میشم

روشا جونم چند روزی هست که مامان درگیر یک کار خیلی مهم و بزرگ هستش که بعدا برای خودت و دوستان گلت مینویسم که چه برنامه ایی دارم. برای همین فرصت نکردم بنویسم که سه روزی هست که از دسته مبل و صندلی و لبه تخت میگیری وسر پا میشی و آروم آروم راه میری ماشا الله داری راه میفتی . ٧ ماه و ٢٥ روزگی ...
10 مهر 1391

چهار دست و پا میرم من

روشا جونی امروز خونه بابا جون بودیم مثل قرار هر پنجشنبه شبها آخه مامانی و بابایی از اول عروسیشون هر پنجشنبه شب شام خونه با با جون هستن.  شما پیشه عمه فرشته و عمه مهناز بودی که عمه فرشته گفت روشا چهار دست و پا رفت من گفتم نه نمیره گفت چرا خودم دیدم بعد که نگات کردم دیدم بله داری چهار دست و پا میری ولی زودی خسته میشی دوباره سینه خیز میشی . چهار دست و پا در 7 ماه و 24روزگی مبارکه هوووووووووووووووووووووووورا ...
7 مهر 1391

بدون کمک میشینم

روشا نانازی امروز دوبار بدون اینکه من کمکت کنم تونستی خودت بلند شی و بنشینی در ٧ ماه و ٢٠ روزگیت اول به سمت چپ مایل میشی بعد آروم اروم با کمک دستهای کوچولوت میشینی ولی هر چی سعی کردم ازت فیلم و عکس بگیرم نزاشتی اگر بزرگ شدی گفتی چرا از این کارهای من فیلم نگرفتی دیگه مقصر خودتی که عاشق دوربینی تا دوربین رو میبینی ژستتو تغییر میدی. مستقل شدنت مبارک ...
2 مهر 1391

شروع سرلاک و تغییر شیر خشک

سلام به دختر نازم الان که دارم برات این پست رو مینویسم ٦ ماه و ٢٠ روزته و دو روزه که سرلاک خوردن رو با سرلاک گندم و شیر برات شروع کردیم و شیر خشکت رو هم عوض کردیم ما شا الله بزرگ شدی مامانی اون شیر خشک قبلی برای نی نی ها بود. فعلا که دو تاش رو دوست داری و میخوری. نوووووووووووووش جوووووووووووووووووووووووونت ...
4 شهريور 1391

واکسن 6 ماهگی

   اینم جای واکسن روی پای کوچولوت ا بالاخره بعد از ١٩ روز تاخیر امروز رفتیم واکسن شش ماهگیتو زدیم به خاطر اینکه سر ماخورده بودی این بار کمی دیرتر بردیمت که خدای نکرده اتفاقی برات پیش نیاد همیشه از شب قبل واکسنت من غصه دارم تا دو روز بعدش که حالت خوب بشه امروزم مثل همیشه بابایی بردت توی اتاق و من نیومدم ولی صدای گریه هات که اومد منم گریه کردم . دلم برای پای کوچولوت که آمپول میخوره میسوزه الهی مامانی فدات بشه کاش میشد واکسن نمیزدیم ولی خدا رو شکر تا ٦ ماه دیگه راحتیم و خبری از واکسن نیست بعدشم که اومدیم خونه شما کمی شیر میل کردی و خوابیدی و مثل بچگی های خودم که بالش رو بغل میکردم میخوابید...
1 شهريور 1391

دخترم میتونه بشینه

مامانی چند روزه مصادف با ( ٦ ماه و ٩ روزگیت) میتونی بشینی البته فقط برای ١٤ ثانیه بعدش یهو غش میکنی و هنوزم نمیتونی خودت بلند شی بشینی باید بلندت کنم تا بشینی خیلی خوشحالم که داری کم کم بزرگ میشی ولی دلم برای کوچولوی یات تنگ میشه   ...
25 مرداد 1391