ادامه خرابکاری های روشا
روشا جونم از دو روز پیش که آمار خرابکاریهاتو نوشتم انگاری بهت برخورده و داری آمارشو بالا میبری دیروز صبح تو آشپزخونه مشغول کار بودم شما هم مثل همیشه پیشه من و یکدفعه سیم ساندویج ساز رو گرفتی و از روی کابینت کشیدی و انداختی رو سرامیک و وقتی اومدم سراغش با این صحنه مواجه شدم
خدا حافظ ساندویج
و شب هم برای شام رفتیم خونه مامان جون که دایی داشت باهات بازی میکرد و مینداختت بالا و شما هم با پاره کردن زنجیبر تو گردنش ابراز خوشحالی کردی
و بعد از شام هم مامان جون سفره شام رو داشت تمیز میکرد که شما یک سمته سفره رو گرفتی شما بکش مامان جون بکش آخر سر هم شما با دندونت پاره کردی
و بعدشم همه مشغول خودمون بودیم که شما رفتی تو آشپزخونه و در کابینتو باز کردی و نمکدون جهیزیه مامان جون که چهل سال بود با سلیقه نگهش داشته بود رو شکوندی
همین الانم داشتی با برس بابا بازی میکردی که اونم زدی شکوندی
ما از دست شما کل میز توالت رو برداشتیم ولی دیگه فکر نمیکردم برسها مشکلی به وجود بیاره ولی شما جدیدا یاد گرفتی از روی تخت میری روی میز توالت و چیزهایی که عقبتر گذاشتم که مثلا دستت بهشون نرسه رو بر میداری
خیلی مراقبت ازت میکنم هر جا میری میام دنبالت و اگر چیزی رو که برداشتی خطرناک نباشه میزارم لمسش کنی و باهاش بازی کنی تا حس کنجکاویت برطرف بشه ولی همه این کار ها رو تو چند ثانیه غفلتم انجام میدی . حالا شکستن مشکلی نداره خدا نکرده اگر به خودت آسیبی برسونی چی؟
دوستت دارم و میدونم همه این کارهات روزی باعث خندمون میشه مثل کارهایی که من کردم والان با گفتنش از زبون مامان جون کلی میخندیم.