در مقدمات تولد
این روزها در مقدمات تولد یکسالگیت هستم از روزی که بدنیا اومدی تو فکر بودم چه جوری برات یه تولد حسابی و به یاد موندنی بگیرم چند بار تو ذهنم مهمونها رو جا به جا کردم و تم تولدت رو تغییر دادم اولین تم که خیلی دوست داشتم برات بگیرم کفشدوزکی بود تا چند ماه تمم این شد بعدش تغییر دادم و زنبوری رو انتخاب کردم که تا چند ماه هم تصمیم این بودکه برات تم زنبوری بگیرم و بازم هم تغییر دادم و بین تم خرگوشی و آدم برفی گیر کرده بودم چون هم تم خرگوشی دخترونه بود و هم اینکه شما متولد سال خرگوش هستی و جالب میشد و لی بازم هم این تم رو به خاطر دلایلی انجام ندادم و تصمیم گرفتم بالاخره تم زمستونی رو برات بگیرم چون اول اینکه شما متولد فصل زمستونی و دوم اینکه تمش خیلی تنوع داره میتونی ابر و بارون و برف و خیلی چیزهای دیگه درست کنی و فقط یک شکل آدم برفی نیست. و بعد از اون کارم شد توی سایت های خارجی دنبال ایده گشتن کلی ایده جمع کردم و دوست داشتم همشون رو برات انجام بدم ولی اولا تو ایران خیلی از وسایلشون پیدا نمیشه دوم اینکه من با شما نمیتونم زیاد تو خیابون بگردم و دنبال وسایلش باشم و سوم اینکه من خودم همه کارهای تولدت رو تنهایی داشتم انجام میدادم از آبان ماه شروع کردم ولی بازم وقت کم داشتم تصمیم گرفتم تولد رنگی رنگی با تم آدم برفی باشه چون بابایی میگفت سفید و آبی نباشه که تو عکس بی رنگ و رو بشه کلی ریسه و خلال و نی درست کردم ولی بعد پشیمون شدم گفتم تولد زمستونی که رنگی نمیشه با بابایی مشورت کردم و تصمیم گرفتیم خونرو به دو قسمت شام و عصرانه تقسیم کنیم و قسمت شام رنگی رنگی و قسمت عصرانه سفید و سورمه ایی و آبی بشه و دوباره شروع کردم تزئینات عصرانه رو درست کردن چند باری رفتم مراکز خرید که وسایل تولد زمستونی داشتن و چند تا کریستال برف و خریدم و هرجا که میرفتم چند متری روبان و کاغد و خلاصه هر چی که مربوط به تولدت بود میخریدم یکسری کارهای تزئینات رو انجام دادم و رسید به طراحی کارت و و طراحی شکل تی بگ و دوربیچ نوشابه که بابا محمد همه کارهاشو کرد یک هفته آخر تولدت من و بابایی زودتر از 4 صبح نمیخوابیدیم چون همش مشغول بردین و تا کردن و طراحی بودیم همه جای دنیا رو هم زیر پا گذاشتم که برات لباس آبی پیدا کنم و لی پیدا نشد که نشد دیگه فرصت دوختن هم نداشتم برای همین سورمه ایی خریدم و ماهم به تبع شما تغییر رنگ دادیم و خواستم روی لباست با پارچه آدم برفی بدوزم حتی پارچه هاشم از مامان جون گرفته بودم که بازم وقت نشد بجاش با کریستال برف درستش کردم به قول مامان جون نامزدی میگرفتی راحتتر بودی . تمام کارهای ریسه و خلال و تزئیناتت رو موقعی که روزها میخوابیدی یا شبها که میخوابیدی مینشستم انجام میدادم چون موقعی که بیدار بودی به هیج وجه نمیزاشتی کار کنم همزمان با کارهای تولدت کارهای شب یلدات و ؟ داشتم انجام میدادم سه تا کار با هم واقعا زمان بره روز تولدت هم تصمیم گرفتم پنجشنبه باشه که برای همه راحت باشه بیان و روز چهارشنبه رفتم خونه باباجون رو تزئین کنم که فکر میکردم یکساعته کارم تموم میشه از 9 صبح تا 12 شب خونه بابا جون بودم و عمه ها هم پا به پای من کار میکردن البته اونها بیشتر از من کار میکردن چون مجبور بودن یه وروجک شیطون رو بغل کنن تا من بتونم کارهامو بکنم عمه مینا بیچاره تا 2 شب خونه خودشون برای یکسری کارهای دیگت بیدار مونده بود خلاصه همه دوندگی ها و همه خستگی ها تموم شد و رسید به روز موعود که دیر اومدن مهمونها و زیاد همکاری نکردنشون تو مجلس گرم کردن کمی خستگی رو به تنم گذاشت ولی تا دلت بخواد زن عمو سمانه جبران همه مهمونها رو کرد وتولدت رو گرم کرد و لی مهم تو بودی که برات عمه مینا عکسهای یادگاری قشنگ قشنگ گرفت .
همه تلاشهای عمه ها و عمو ها و مامان و بابایی خوشحال کردن تو و ثبت لحضه های زیبا برای تو بود .
دست همه عمه های گل و عمو های مهربون و زن عمو های دوست داشتنیه روشادرد نکنه بابت زحماتشون .
دست بابا محمد که حسابی این روزها به خاطر خستگی و کمبود زمان که داشتم، تحمل غر های من رو کردواقعا درد نکنه هر کار و هر وسیله ایی و هر کاری که میخواستم انجام میداد شبهایی پیش میومد که فقط ١ ساعت میخوابید کلی کمکم کرد .روز تولدت هم فقط بهت میگفت امروز تو باید شاد باشی و پادشاهی کنی همه تلاششو رو برای شادی من و شما کرد.
مرسی بهترین بابای دنیا
تولدت مبارک زندگی مامان آتنا و بابا محمد