تولد مامانی
هوووووووووووووووراااااااااااااااااااااااااا تولد خودمه
خوشگل مامانی توی این 17 سال زندگی که داشتم 2 بار بابایی برام تولد حسابی گرفت یکبار سال اولی که با بابایی عروسی کرده بودیم که دوستهای دانشگاه و دوستهای قدیممو دعوت کرده بود و منم موقعی که اومدم خونه با دیدن مهمونها کلی غافلگیر شدم یکی هم پنجشنبه خونه مامان جون.
یک هفته ایی بود که بابا با مامان جون و زن دایی مریم مشغول تدارک دیدن تولدم بودن مامان جون هم هرشب زنگ میزد که پنجشنبه جایی قول ندی ، شام میخوام مهمونی بدم چی درست کنم ، خلاصه کمی بابایی و مامان جون مشکوک میزدن منم کمی شصتم خبر دار شده بود ولی اینکه دقیقا چه خبره و قراره چی کار بکنن رو نمیدونستم برای کمک به مامان جون چهارشنبه شب رفتیم خونه مامان جون و شب رو اونجا موندیم و صبح مشغول پختن غذا و مامان آتنا هم مثل همیشه این هنرهای سفره ه آراییشو یکی یکی رو میکرد. تا شب خاله های مامانی و دختر خاله مامانی و دایی های مامانی اومدن و مراسم با شام و کیک خوشگلی که بابایی زحمتشو کشیده بود و البته کادوی مهمونهای عزیزمون که کلی شرمندمون کردن و کادوی خوشگل بابایی که مانتو و سکه بود تموم شد ولی دقیقا موقع بریدن کیک شما خوابیدی و هیچ عکسی با کیک تولد مامانی نداری فرداشم ادامه مراسم رو بردیم خونه باباجون و اونجا هم یه دل سیر کیک خوردیم ولی آخر شب خوبی نداشتیم چون شما تب 40 درجه کردی و بابایی و کمی هم من تا صبح بالای سرت بیدار و مشغول پایین اوردن تبت بودیم نمیدونم به خاطر واکسن هفته پیشت بود یا به خاطر دندون دراوردن یا سرما خوردگی ولی فعلا که خدا رو شکر خوبی. شما هم از گرفتن کادو بی نصیب نبودی خاله یدونه گل سر خوشگل و کتاب بزرگ و سی دی برات خریده بود .