روشا در بدرقه مامان جون
٥ سالی میشه مامان جون برای مکه ثبت نام کرده بودن ولی اسمشون در نیومده بود بالاخره بعد از کلی انتظار برای ١٨ فروردین قرار شد مشرف بشن خونه خدا خودش هم خوشحال بود هم ناراحت خوشحال از اینکه بالاخره میتونه به آرزوش برسه و ناراحت از اینکه داره تنهایی میره ما هم خیلی ناراحت بودیم که داره تنها میره و توی فرودگاه موقعی که بغلش کردم و میخواستم خداحافظی کنم گریم گرفت و سعی کردم متوجه نشه تا اونم گریه کنه . پنجشنبه هم آش پیش پاش رو پختیم چون هنوز نرفته بود دیگه پشت پا نمیشه بنده خدا میگفت تو و مریم که با این بچه های وروجکتون نمیتونید آش بپزید بزارید قبل رفتن خودم بپزم . دیروز هم ساعت ٦:٣٠ پروازشون بود هنوز یک روز از رفتنش نگذشته دلم براش تنگ شد امیدوارم زود به سلامتی برگرده پیشمون.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی