یه روز بهاری
دیروز بعد از ظهر بابایی زنگ زد گفت دارم از سر کار میام خونه ،هوا هم خوبه حاضر شید بریم همین پارک نزدیک خونمون ما هم آماده شدیم و رفتیم پارک . تاپ کمی شلوغ بود و از اونجایی که تو هم عاشق تاپی اگه سوار شی دیگه پیاده نمیشی نرفتیم سوارت کنیم چون اون موقع بچه های دیگه نمیتونستن سوار شن ولی تا دلت بخواد سرسره بازی کردی و کلی کیف کردی
مثل پسر شرا که بر عکس میرن روی سرسره تو هم بر عکس میرفتی بالا کمی تلاش میکردی و سر میخوردی میومدی پایین باز میرفتی فکر کنم یه چند باری دیگه پارک بری دیگه وایستاده سر بخوری
موقع پیاده روی اونجایی که سر پایینی بود راحت میرفتی تا سر بالا میشد بر میگشتی بر عکس کلی هم ما خندیدیم و هم خودت از این بازی خوشت اومده بود و هم مردم میخندیدن بابایی هم پشت سرت راه میومد که تا برگشتی بیاد دنبالت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی