برگشت مامان جون+ مریضی روشا+ شیطنت های این چند رزه
جمعه ساعت 2:50 صبح مامان جون رسیدن فرودگاه مهرآباد و ما از شب قبل رفتیم خونه مامان جون تا وقتش بشه و بریم فرودگاه و شما و کسری هم انگار نه انگار ، تا 2 صبح بیدار بودید و تازه شارژ شده بودید و شیطنت میکردید و شما هم که جدیدا کمی دست بزن پیدا کردی و تا میتونی کسری رو میزدی و صورتشو چنگ مینداختی .خلاصه توی شلوغ پلوغی های خونه مامان جون شما بازم شیطونی کردی و چونت خورد به میز و کلی گریه کردی و کل همسایه ها رو دم صبحی بیدار کردی و بعدش خوابیدی و موقعی که رفتیم فرودگاه استقبال مامان جون خوابیده بودی
توی فرودگاه بغل بابایی خوابیده بودی
صبح شنبه هم صبحانه بهت تخم مرغ دادم نمیدونم چرا بالا آوردی و فرش اتاق دایی رو کثیف کردی و بعدش هر چند ساعت یکبار یا بالا میوردی یا اسهال داشتی و دیگه همه لباسهایی که برات برده بودم رو کثیف کردی دیگه این چند روز از بس ملحفه تخت و محافظ تخت و پتو و لباس شستم دیگه خسته شدم امروز هم روی فرش اتاق خواب رو کثیف کردی و با بدبختی شستم روزی 3 بار میری حموم چون زمانی که استفراغ میکنی تمام تنت بوی بد میگیره این روزها فقط میخوام کسی پیدا بشه برای چند روز تو رو ببره تا من یه استراحت حسابی بکنم دیگه فکر میکنم از ادامه بزرگ کردنت ناتوانم و دیگه تحمل این همه ریخت و پاش و کثیفی و شستن و بهونه گیریهاتو ندارم دیروز که خاله مونا زنگ زده بود زدم زیر گریه و های های گریه میکردم و درد و دل ، و خاله مونا هم میگفت : آهان تو بودی که میگفتی یه بچه کمه من دو تا بچه میخوام الان توی یکیش موندی
چند روز پیش هم کلی بهونه گرفتی و میومدی لباسم رو میگرفتی میبردی توی اتاق میگفتی اینو اینو هر چیز رو هم که نشون میدادم میگفتی نه . خودتو گذاشتم روی تخت و گفتم بگو چی میخوای هر چی میخوای بردار بازم چیزی برنمیداشتی تا باز میومدم یه طرف دیگه گریه میکردی میگفتی اینو اینو آخر سر همه اسباب بازی هاتو ریختم زمین گفتم هر چی میخوای بردار ولی بازم میگفتی اینو اینو فکرکنم خود ویترین رو میخواستی.
فقط این عروسکت مونده بود که اونم به خاطر اینکه دستش رو کندی و میله فلزی دستش زده بیرون ترسیدم بدم بهت