روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

برگشت مامان جون+ مریضی روشا+ شیطنت های این چند رزه

1392/2/2 15:04
387 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه ساعت 2:50 صبح مامان جون رسیدن فرودگاه مهرآباد و ما از شب قبل رفتیم خونه مامان جون تا وقتش بشه و بریم فرودگاه و شما و کسری هم انگار نه انگار ، تا 2 صبح بیدار بودید و تازه شارژ شده بودید و شیطنت میکردید و شما هم که جدیدا کمی دست بزن پیدا کردی و تا میتونی کسری رو میزدی و صورتشو چنگ مینداختی .خلاصه توی شلوغ پلوغی های خونه مامان جون شما بازم شیطونی کردی و چونت خورد به میز و کلی گریه کردی و کل همسایه ها رو دم صبحی بیدار کردی و بعدش خوابیدی و موقعی که رفتیم فرودگاه استقبال مامان جون خوابیده بودی 

توی فرودگاه بغل بابایی خوابیده بودی

 صبح شنبه هم صبحانه بهت تخم مرغ دادم نمیدونم چرا بالا آوردی و فرش اتاق دایی رو کثیف کردی و بعدش هر چند ساعت یکبار یا بالا میوردی یا اسهال داشتی و دیگه همه لباسهایی که برات برده بودم رو کثیف کردی  دیگه این چند روز از بس ملحفه تخت و محافظ تخت و پتو و لباس شستم دیگه خسته شدم امروز هم روی فرش اتاق خواب رو کثیف کردی و با بدبختی شستم روزی 3 بار میری حموم چون زمانی که استفراغ میکنی تمام تنت بوی بد میگیره این روزها فقط میخوام کسی پیدا بشه برای چند روز تو رو ببره تا من یه استراحت حسابی بکنم دیگه فکر میکنم از ادامه بزرگ کردنت ناتوانم و دیگه تحمل این همه ریخت و پاش و کثیفی و شستن و بهونه گیریهاتو ندارم  دیروز که خاله مونا زنگ زده بود زدم زیر گریه و های های گریه میکردم و درد و دل ، و خاله مونا هم میگفت : آهان تو بودی که میگفتی یه بچه کمه من دو تا بچه میخوام الان توی یکیش موندی

چند روز پیش هم کلی بهونه گرفتی و میومدی لباسم رو میگرفتی میبردی توی اتاق میگفتی اینو اینو هر چیز رو هم که نشون میدادم میگفتی نه . خودتو گذاشتم روی تخت و گفتم بگو چی میخوای هر چی میخوای بردار بازم چیزی برنمیداشتی تا باز میومدم یه طرف دیگه گریه میکردی میگفتی اینو اینو آخر سر همه اسباب بازی هاتو ریختم زمین گفتم هر چی میخوای بردار ولی بازم میگفتی اینو اینو فکرکنم خود ویترین رو میخواستی.

فقط این عروسکت مونده بود که اونم به خاطر اینکه دستش رو کندی و میله فلزی دستش زده بیرون ترسیدم بدم بهت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

محبوبه مامان الینا
2 اردیبهشت 92 17:52
عزیزم وقتی بچه دار میشیم دیگه باید قید تمییزی و براقی رو بزنیمبی خیال زیاد به تمییزی خونتون سخت نگیرین وگرنه خودتون عذاب میکشید...یه چی بگم به نظر من بچه1/5رو که رد کنه خیلی بهتر میشه تا اونموقع تحمل کن خانوم گل


من تا حدودی قید تمیزی رو زدم ولی بازم نمیتونم خونه کثیف رو تحمل کنم.یعنی امیدوار باشم چند ماه دیگه بهتر میشه
مامان بنيتا
2 اردیبهشت 92 23:00
به سلامتي مامان جون كه اومدن
آتنا جون خسته نباشي راست ميگي سخته اميدوارم روشاي قشنگم هيچ وقت مريض نشه كه كار مامانيش بيشتر بشه


ممنون . ان شا الله قسمت شما هم بشه
واقعا من راضیم خودم مریض شم ولی روشا و باباییش نه
سمان مامان آرشیدا
2 اردیبهشت 92 23:55
آخی عزیزم.
درکت میکنم. بعضی اوقات آدم واقعا کم میاره.
ولی خدا وقتی ما رو لایق مادر بودن دونست و بهمون یه فرشته داد حتما صبرش رو هم میده.
خسته نباشی مامانی مهربون.



والا همسرم هم با این حرفها که الکی نیست مادری و بهشت زیر پاتونه گولم میزنه که راحت تر خرابکاری های روشا رو تحمل کنم
فاطمه-zahedan sg
3 اردیبهشت 92 10:13
سلام خانومی
چشمت روشن.زیارتشون قبول..
عزیزم ما همیشه شما رو تحسین میکنیم به خاطر سلیقه و حوصلتون
اما شما هم حق داری...
خواهش می کنم سخت نگیر و از بودن با روشا خانوم لذت ببر...
بذار خونه کمی هم نامرتب باشه .چشماتو ببند..
ان شاالله هیچ وقت روشا و باباش و مامانش مریض نشن



مرسی فاطمه جون . ان شا الله قسمت شما و آقا حامد بشه.
واقعا خیلی حوصله دارم یعنی از زمانی که روشا اومده حوصلم خیلی زیاد شده ولی واقعا بعضی وقتها کم میارم بزار نی نیتون به دنیا بیاد اگه مثل روشا شیطون بشه درکم میکنی ولی در مورد سلیقه نظر لطفتت عزیزم . مرسی گلم که همیشه به ما سر میزنید
منا مامان سودا
4 اردیبهشت 92 1:28
اتنا جون دركت ميكنم خوبه حالا ميگيد صبرتون زياد شده من فكر ميكنم صبرم كم شده بعضي وقتا ميخوام سرمو بكوبونم به ديوار ولي خوب بايد تحمل كنيم ايشالله بزرگتر بشن و به جاش تلافي كنيم اين دوران سختي رو كه داريم ميگذرونيم و وقتي براي خودمون داشته باشيم
.راستي آتنا جون روشا با مداد شمعي بلده خودش روي كاغذ بنويسه يا با كمك شما نوشته ؟آخه سودا برعكس ميگيره و انگار بلد نيست بگيره
اي جااااااااااانم چقدر ماشالله دخترمون بزرگ شده از طرف من ببوسش


آخی . خدا بهمون صبر و تحمل بیشتری بده
عزیزم خودش کشید ولی معمولا روشا هم میوه و خودکار و مداد رو سر و ته میگیره من تو خیلی از بچه ها این حالتو دیدم

مامان دینا جون
4 اردیبهشت 92 13:03
آتنا جون چشمت روشن.ایشالا قسمت خودت و خونواده ات.میفهمم چی میگی عزیزم.امروز منم دیگه کم آوردم به خدا راضیم دینا هر چقدر دوست داره خونه رو به هم بزنه ولی الکی گریه و بهونه گیری نکنه نفس آدم بند میاد با این گریه های الکی.


مرسی عزیزم . همینطور برای شما
من واقعا دیگه تحمل به هم ریختگی رو هم ندارم چه برسه به گریه
الهام مامان آوینا
5 اردیبهشت 92 12:54
سلام اتنا جوووووووووووووون... میبینی خواهر وقتی بچه ها لجبازیشون میگیره ادم از دنبا سیر میشه... اوینا هم گاهی اوقات می چسبه به زانو و پای من فقط و فقط بغل باید بشه و همش بهونه گیری می کنه اونموقع هست که واقعا احساس می کنم کم میارم اتفاقا چنین احساسی به من هم امروز دست داده بود.. با خودم می گفتم کاش می شد همه زندگی را می سپردم دست یکی مطمئن حتی اوینا را و تنها و تنها فقط برای خودم بودم و می رفتم یه مسافرت تنهایی تا یکم حال و هوام عوض شه.. بعضی ها واقعا چنین کاری را می کنن. مثلا خواهر شوهر همسایه مون پسر از اوینا دو هفته کوچکتره خیلی راحت از بچش دل کنده و گذاشتتش پیش زنداداش و مامانش و خودش با همسرش رفتن کربلا ده روزه.. فکر کن اصلا من نمی تونم طاقت بیارم.. ولی واقعا گاهی اوقات لازمه ...


آره واقعا منم این روزا خیلی دوست دارم یه مسافرت با همسرم برم .نمیدونم که بدون روشا طاقت میارم یا نه همسرم میگه روشا که میخوابه تو دلت تنگ میشه اون موقع چه جوری میخوای بدون اون طاقت بیاری ولی واقعا از نظر روحی خسته شدم
الهام مامان آوینا
5 اردیبهشت 92 12:55
یادم رفت بگم چشمت روشن الهی قسمت خودتون بشه.. سه نفری با روشا خانم.....


مرسی عزیزم . ان شا الله قسمت شما هم بشه با آوینا جون خوشگلم برید
آناهیتا مامانیه آرمیتا
5 اردیبهشت 92 15:02
چشمت روشن عزیزم.
وای خداکاملا درکت میکنم آتنا جون من که واقعا بعضی وقتهاجزگریه چاره ای برام نمیمونه ازبس اذیت میشم .به هرحال چاره ای نیست


ببین حالا که تو خواهر مجرد تو خونه داری که میتونه کمکت کنه و دائم دختر خواهرت پیشتونه و مامانت نزدیکته اینجوری هستی . من که هیچکدوم از اینها رو ندارم و برای یه بیرون رفتم باید التماس پنجاه نفر رو بکنم تا روشا بمونه پیششون برم بیرون و زمانی که همسرم خونست باید مهمونی بدم و قبل و بعدش روشا بیشتر از مهمون داری اذیتم میکنه چی میکشم
مامان ایسان
8 اردیبهشت 92 8:18
زیارت مامانی قبول قسمت خانواده خودتون بشه انشاالله
وای نگو از این غر زدن هایه الکیشون که ادم این شکلی میشه
روزگارمون عینه همه
قربونتون برم که دوتایی انقده اذیت شدید من تا چند ماه پیش میگفتم دومی رو حاظرم الان بیارم ولی این چند ماهه ایسان اسیرم کرده گفتم اشتباه کردم فعلا همین بسه


مرسی عزیزم . قسمت سما هم بشه ان شا الله
آره میدونم همه اینجوری هستن و همه بچه ها مریض میشن و همه بچه ها غر میزنن و همه بچه ها خونرو میریزن به هم ولی بازم با این چیزها آروم نمیشم و بازم کم میارم . من که 100 سال به دومی فکر نمیکنم مگه مثل اولیش خدا بخواد