به مناسبت روز مادر
دیشب به مناسبت روز زن و مادر بابایی زحمت کشید از اون کیک خوشمزه های بی بی خرید و با یه عطر خوشبو برای من . چون شما هم خیلی هاپو هاپو میکنی برای شما هم هاپو خرید که اصلا میونت باهاش خوب نیست به بابایی گفتم امروز که روز روشا نیست بابایی هم گفت چه فرقی میکنه 30 سال دیگه که میشه . و برای شام هم رفتیم بیرون که به نظرم پیشنهاد رستوران سنتی بهترین بود چون حداقل یکساعتی روی تخت نشستی بعدش به شیطونی پرداختی که بابا مجبور شد تو رستوران بچرخونتت تا من شام بخورم و بعد بر عکس
قندکم داره هویج میخوره که خیلی هم دوست داره
اینجا دیگه رستوران گردی شروع شد
از پله ها میرفتی بالا و هر چند وقت یکبار برمیگشتی نگاه میکردی تا خیالت راحت باشه که هستم و بعد دوباره به کارت ادامه میدادی
محبت اجباری به این طفل معصوم
به بابا داشتی نشون میدادی و میگفتی هاپو
از محمد عزیزم ممنونم که این شب رو برامون جشن گرفت تا هردوتامون رو خوشحال کنه