یک شب تنها خونه عمه مینا به روایت تصویر
پنجشنبه قرار بود به رسم هرسال که برای سالگرد ازدواجمون میریم آتلیه بریم عکس بندازیم البته با تاخیر ٢ماهه و قرار بود بابا نره سرکار و بمونه خونه از شما مراقبت کنه تا من صبح زود برم آرایشگاه ولی نشد که بمونه خونه و منم نمیدونستم شما رو کجا بزارم که صبح زود از خواب بلند نشی و راحت بخوابی که برای وقت آتلیه سر حال باشی برای همین عمه مینا پیشنهاد داد از چهارشنبه شب ببرتت خونشون و اونجا تا صبح بخوابی و منم به کارم برسم تا ٢ نصفه شب بیدار بودیم و هر لحظه منتظر این بودیم که عمه زنگ بزنه و بگه روشا بی قراری میکنه میخوام بیارمش ولی عمه زنگ زد گفت اصلا دلتنگی نمیکنه فقط کمی مامان مامان کرد و بعد بیخیال شد ( واقعا از اینکه انقدر دلت برای مامان و بابا تنگ شد سپاسگذاریم) ما هم خوابیدیم و تا بعد از ظهر ساعت ٣:٣٠ که بیاییم دنبالت خونه عمه اینا موندی و عمه از آنچه در خانه عمه گذشتت عکس گرفت و موقعی که رفتیم بیاریمت سی دیش رو بهمون داد.
فکر کنم این عکستون برای خواب شبتونه
قربون اون چشمای پف کردتت که معلومه تازه خواب بلند شدی
عمه توی خونه از دست دوربین مامانم آسایش ندارم اینجا هم تا از خواب بلند نشده از دست شما
عمه برای صبحانه برات تخم مرغ آب پز درست کرد .
وورجک فقط داری به نگار نگاه میکنی تا کارهاشو تقلید کنی
نِدال یواش تر لپم درد دِلفت
بعد از صبحانه هم عمه بردتتون بازار میوه و کلی خرید کردین
آخی یه کم استراحت کنم خسته شدم .
بعد از خرید نوبت تا تا اباسی میرسه
احتمالا اینجا نگار داره باهات منطقی صحبت میکنه که تنهایی نمیتونی سوار تاب بشی چون حفاظ نداره و خطرناکه
بعد از پارک هم اومدید خونه و نوبت به هم ریختن اتاق نگار شد
اینجا داری اسباب بازی نگار رو برمیداری که نگار توی آینه معلومه که داره بهت میگه
حالا نوبت ناهارشدکه عمه براتون باقالی پلو با مزغ درست کرده بود.
عزیزم اولین تجربه شب موندن جایی رو بدون مامانی و باباییش تجربه کرد. به منم اگر انقدر میرسیدن و پارک میبردن اصلا دلتنگی مامانیمو نمیکردم عمه بعد از ناهار خوابونده بودتت که سر حال بشی و برای عکس اذیتمون نکنی ولی من دو سال پیش که آخرین عکس سالگرد ازدواج بدون شما رو انداختیم پیش بینی دیگه راحت و بدون دردسر عکس انداختن با وجود شما رو کرده بودم و همینطور هم شد توی آتلیه همش نگران این بودی که دوباره تنهات بزاریم و اصلا ازمون جدا نمیشدی تا من و بابایی یه عکس عشقولانه دو نفره بگیریم شاید کمی برای سنت زود بود که یه شب تا صبح ازمون جدا بشی ولی خوب تجربه ایی بود دیگه .
این عروسک رو هم عمه به خاطر اینکه دختر خانومی بودی و خونشون بودی بهت هدیه داد.
مینا جون برای تمام زحماتی که توی این یک روز برای یدونه کشیدی ممنونیم امیدوارم بتونم همه زحماتت روجبران کنم .
این گل هم تقدیم عمه و نگار جون به خاطر نگهداری از یه فسقل شیطون