روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

یک روز مادر و دختری

1392/7/28 20:10
400 بازدید
اشتراک گذاری

هر شب پیش خودم میگم آتنا صبح که شد دست روشا رو بگیر برید بیرون ولی وقتی صبح میشه میگم بزار صبحونه بخوره بزار ناهار بخوره حالا که خوابیده الان که شبه خب بخوابیم فردا دیگه میبرمش . ولی امروز  خیلی شاداب و پر انرژی  بدون اینکه از شب قبل با خودم مشورتی کرده باشمنیشخند صبحونه یدونمو دادم و رفتیم پارک اینبار پارکی که یه کمی از خونمون دورتر بود رفتیم. چون پیاده رفته بودیم خیلی زود خسته شدی و همش تو بغلم بودی و منو از نفس انداختی . بعد از یکساعت سرسره سواری اومدیم خونه و عمه ثریا زنگ زد که میخواد بره بیمارستان برای چکاب ماهیانه ( عمه ثریا یه نی نی داره که مثل روشایی من قراره بهمنی بشه) چون نمیتونه رانندگی کنه  از من خواست که ببرمش بیمارستان بعد از اینکه ناهارت  رو خوردی رفتیم خونه باباجون دنبال عمه .

خودم  این عکست رو خیلی دوست دارمماچ

داخل محوطه بیمارستان نمیشدی یه حسی بهت گفته بود اینجا پر از دکترو آمپولهناراحت برای همین کمی اوردمت توی حیاط  بازی کنی و عادت کنی .

عسلم یاد گرفتی تا یه صندلی یا پله میبینی میگی میشین

بالاخره به زور و زحمت و کلک که بریم تو هوا سرده بریم سوار اسباب بازی شو رضایت دادی بریم داخل

همش به این آقا پسره میگفتی نی نی اونم عصبانی میشد میگفت نی نی نیستم من مَردم کلافه

چه قدر دلم قیلی ویلی میرفت وقتی با نی نی ها بازی میکردی و خوراکیتو بهشون میدادی و نازشون میکردی میگفتی ناز نازماچماچ

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

جیران بخشنده
29 مهر 92 16:27
فدای تو دختر مهربون و زیبا بشم من


مرسی دوست جونم
الهام مامان یسنا
29 مهر 92 17:35
خوب کاری کردی آتنا جون یه روز خوب رو برای خودت و روشا جون رقم زدی. منم یه وقت هایی به خودم میگم با یسنا برم نزدیک خونه خرید یا برم پارک ولی تنهایی با این وروجک ها بیرون رفتن سخته مخصوصا که یسنا بیرون راه رفتن خیلی تنبله دائم میخواد بغل باشه.

ای جانم دختر مهربون نی نی ها رو ناز میکنه. قربونش برم عکسایی که رو صندلی نشسته چوب شور میخوره خیلی نازه.
r>واقعا سخته که تنهایی ببریمشون بیرون مخصوصا وقتی بغلم میخوان ولی برای یه دورکوچیک هم تنبلی میکنیم.

مرسی خودمم خیلی اون عکسهاشو دوست دارم.

محبوبه مامان الینا
30 مهر 92 7:34
مطمئنم اون لحظه که رفتین پارک احساس خوبی داشتی علیرغم اینکه کلی آتنا جونو بغل کردی چون منم وقتی یه کار تو ذهنم دارم انجام نمیشه عذاب وجدان میگیرم بعد که انجامش میدم احساس رهایی و آزادی میکنم
ای جانم روشای مهربونم که خوراکی هاشو میده به بچه ها


بله خیلی احساس خوبی داشتم وقتی میدیدم روشا داره کیف میکنه .محبوبه جون ولی هنوز زوده روشا آتنا جونو بغل کنه
مریم مامان سلما
30 مهر 92 13:31
وای عزیزم چقدر خانم شدی دلم خیلی برات تنگ شده بود آتنا جون بالاخره موفق شدم را هشو پیدا کنم که چه جوری به وبلاگت بیام خیلی وقته برای این که به وبت بیام با مشکل مواجه میشدم امرئز راه شو پیدا کردم جوینده یابندس


آفرین به این همه پشتکار دوستمون . حالا چه جوری تونستی ؟
مامان بنيتا
30 مهر 92 18:11
آفرين به دوست پر انرژي خودم ودختر نازش
دختر باهوش ونازم كه فهميدي بيمارستانه دوست نداشتي بري تو عزيزم


مرسی عزیزم ولی همیشه پر انرژی نیستم اون روزی نمیدونم آفتاب از کدوم طرف دراومده بود
مارال - مامان روشا
1 آبان 92 18:36
الهی خیلی خانوم شده این روشا یه دونه حسابی بزرگ شده خدا نگهش داره خیلی مهربونه


ممنون عزیزم
سمیرا
2 آبان 92 0:24
ای جونم دختر مهربونمممممممم
وای چقدر حرکات روشا شبیه آنیساس
آنیسا هم هر پله ایی میبینه به من میگه میشینننننن

همه نی نی ها رو ناز میکنه


خدا این دو تا نی نی عسل و برا ما مامانا نگه داره

خب دوستن دیگه باید شبیه هم باشن.
ان شا الله
محبوبه مامان الینا
5 آبان 92 10:40
بس که مادر و دختر اسمهاتون باکلاسه وای فکر کن روشا شما رو کول کنه


اشکال نداره اشتباه لپی بود دیگه