روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

این روزهای یه دردونه با نمک

1392/8/6 13:06
966 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام به یدونه خودم این روزها خیلی شیطون شدی و زبل.  قبلا به محض اینکه میخوابیدی سریع میومدم سراغ کامپیوتر ولی الان هم خوابت کم شده هم وقتی صدای کیبورد میاد بیدار میشی خلاصه که مجبورم خیلی کلی درمورد این روزهات بنویسم .

عسل مامان با یک هفته تاخیر عید قربان و عید غدیر رو تبریک میگم . برای عید قربان جای خاصی نرفتیم ولی برای عید غدیر رفتیم خونه عمو اسماعیل و شما اولین کله و پاچه زندگیت رو هم خوردی . من اصلا لب نمیزنم و حتی از کنارش هم رد نمیشم واگر توی خونه ایی کله و پاچه باشه لب به غذاشون هم نمیزنم برای همین عمو اسماعیل همه ظرفها رو یکبار مصرف خریده بود که بعدش همرو بریزن دور ولی خودم اصرار کردم که به شما هم بدن چون میدونم برات خیلی خوبه شما هم خوردی . ما شا الله خوش خوراکیت هم به باباییت رفته.

شنبه هم تولد بابا محمد بود از صبح پا شدم چند مدل غذا درست کردم ( سوفله بادمجان ،سوپ سفید، خورشت کاری،باقالی پلو باگوشت) از ساعت 10 صبح تا 3 بعد از ظهر همش توی آشپزخونه بودم فقط برای غذا و صبحانه شما چند دقیقه ایی به خودم استراحت دادم ولی خسته نشدم چون عاشق آشپزی هستم و به یمن این علاقم چراغ مطبخمون همیشه روشنه و اصلا غذای دو وعده ایی و مونده نمیخوریم. کلی آرامش و لذت به هم میده وقتی آشپزی میکنم . شب هم بابا اومد یه جشن سه نفره گرفتیم بدون کیک فقط شمع روشن کردیم و یک شمع رو شما فوت کردی و یه شمع رو بابا محمد .

هفته پیش مادر بزرگ دوستم درسن 100 و اندی فوت کرد و من نتونستم برای مراسمش برم ولی مامان جون اصرار کرد برای ختم انعامی که خونشون گرفتن حتما بیام منم همش میگفتم مامان روشا نمیمونه کل اونجا رو میریزه به هم از من انکار و از مامان جون اصرار خلاصه رفتیم شما هم کلی پیش مامان جون شرمندم کردی انقدر دختر خوب و خانومی بودی که که اصلا باورم نمیشد ساکت یکجا تا پایان مراسم نشستی فقط موقع اومدن میخواستی بری خونه مامان جون و همش گریه میکردی و به زور تونستم روی صندلیت بنشونمت که بتونم رانندگی کنم مامان جون هم همش نگران بود و زنگ میزد که سالم رسیدید . از گریه زیاد خوابت برد و دیگه منم راحت اومدم تا خونه .

دیگه از شیرین زبونیات بگم که دیگه اسمت رو یاد گرفتی و خیلی ناناز میگی دوشااااااا البته آ آخرش رو خیلی کش دار میگی . کاملا وسایل و اموال مامان و بابا رو میشناسی تا میبینی میگی ایباباست ایمامانیه . وقتی مشغول کاری هستی میگم روشا نکن. میگی باسا( وایستا) وقتی بهت غذا و خوراکی میدم با زبون شیرینت میگی میسی  کمی هم دست بزن پیدا کردی ولی سریع بعدش میای دستت رو میکشی روی صورتم میگی ناسه ،ناسه . همش دستم رو میگیری میبری توی اتاقت میگی توتاق و بعد پیتا پیتا یعنی بریم توی اتاق کتاب بخون .چند روز پیش برات داشتم کتاب قل قله زن رو میخوندم وقتی عکس شیر رو دیدی گفتی ماما ای چیه گفتم شیرِ گفتی مینا میناست غش کردم از خنده و بغلت کردم گفتم نه حیوونه اون شیر خوردنی نیست. از حیوونها فیل رو هم کاملا از روی عکسش میشناسی و میگی بیل.

وقتی شعر یه روز به آقا خرگوشه رو میخونم قسمت موشه گفت آخ رو بلدی و بعدش هم میگی باسا باسا و یه قسمت داره که خرگوشه میگه شاید میخواد بوخورتم یا با خودش ببرتم ،دستت رو میزنی به کمرت و یه قر دخترونه ریز میدی

شعر الک و دولکم رو قسمت دست دست دست رو مامانی میخونه وشما قسمت پا پا و مامان میگه پنجه روشا میگه پاسنه

راستی سرماخوردگیت هم خوب شد ولی دخترم چون عادت به تک خوری نداره مامانیش رو هم مریض کرد ولی الان منم تقریبا خوبم .

عشق عسلم من رو کلی هنرمند کرده پارسال برات کلی بافتنی بافتم من که اصلا دستم تا به حال به میل نخورده بود کلی تل سر و کلاه بافتم امسال هم با پارچه هایی که خونه داشتم  چند تا تل و گل سر دوختم که با چند تاشون عکس گرفتم که عکسش رو میزارم .

این تلت رو امسال برات بافتم .

دالی

هفته پیش که کمی هوا سرد شده بود و هنوز برات لباس گرم نخریده بودم لباسهای پارسالت رو اوردم ببینم اگر هنوز اندازت میشه فعلا تنت کنم . ببین فسقلم توی این چند ماه هزار ماشاالله چه قدر بزرگ شده آستین لباسشو خنده

این عکسهات مربوط میشه به روزهایی که سرما خورده بودی و اصلا غذا نمیخوردی منم برای غذا خوردنت به هر چیزی که میگفتی گوش میدادم .

همش دوست داشتی بشینی کنار پنجره آشپزخونه منم میگفتم چشم

بعدش میگفتی پیتا پیتا منم میگفتم چشم

بعدش داروهات اثر میکرد و خوابت میگرفت

این سنجاقت هم کار دست مامان آتناست

این تل سرت رو هم پارسال برات بافتم ولی اصلا نمیزاشتی روی سرت بمونه ولی امسال خیلی خانوم شدی خودت بیرون رفتنی میگی تَتاق (سنجاق)

این لباست رو به اصرار فروشنده خریدم و اصلا دوست نداشتم ولی موقعی که تنت کردم مثل ماه شدی رنگ سفید خیلی بهت میاد

این تلت رو هم باز خودم بافتم

وورجک تازگی ها  یاد گرفتی از صندلی میری بالا و هر چیزی که دستت نمیرسید و منم بهت نمیدادم  خودت بر میداری

این عکسهات هم مربوط میشه به دیروز که باز دوتایی رفتیم پارک در ضمن گل سرت رو هم خودم برات دوختم که خیلی بهت میاد

اینم ژستایی که خودت گرفتی

دیروز یه بارون پاییزی قشنگ باریده بود و هوای  دلچسب و لطیفی بود برای همین کلی دست تو دست همدیگه توی خیابون قدم زدیم و شعر خوندیم . همه نگاهمون میکردن که چه قدر سرخوش دستمونو تکون میدیم و شعر میخونیم ولی اصلا برام مهم نبود مهم لذتی بود که هر دومون داشتیم میبردیم .   نزدیکهای خونه از کنار یه سوپری رد شدیم و شما هم پفک برداشتی ولی چون خیلی بهم خوش گذشته بود دوست داشتم تو هم با خوردن یه پفک لذت ببری  مقاومتی نکردم و برات خریدم .

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

حمیده
6 آبان 92 13:35
قربونت بشم ناز بودی با هنرهای مامان با سلیقه ی خوشگلت که کلی زحمت کشیده نازتر شدی. بازم مثل همیشه دلم برات تنگ شد.


آتنا جون غذاهات خیلی خوشمزه شده بود سوفله بادمجان حرف نداشت باقالی پلو با گوشت هم خیلی لذیذ بود و سوپ هم که فوق العاده، خودت میدونی چقدر دست پختت رو دوست دارم بخصوص عاشق سوپ هایی که درست میکنی هستم.






هی وای من حمیده جون با این همه تعریفی که کردی باورم میشه ها که دست پختم خوبه . کلی شرمنده شدم . نوش جونتون ببخشید که کم بود امیدوارم بهتون چسبیده باشه . از خورشت کاری تعریف نکردیا ظاهرا خوب نبوده البته خودمم دوست نداشتمسوپ هم نوش جونت عزیزم 50% به خاطر شما پختم 50% هم به خاطر محمد . باقالی پلو هم که 90% به خاطر بابا بود و 10% به خاطر محمد.


ندا
6 آبان 92 15:52
سلام آتنا جان مثل همیشه عکسای قشنگی بودن و مهم تر از اون دقت و حوصله ایه که واسه دخترت میذاری راستش من بعضیموقع ها احساس میکنم چقدر بیحوصله کار میکنم( بخصوص از وقتی منوی غذاهای روشا را دیدم)
باز هم مثل همیشه سوال داشتم و ممنون که همیشه جوابم را دادی
شما از کی اتاق روشا را جدا کردید. پسر من 8 ماهشه و من احساس میکنم خوابیدن تنها توی اتاقش وسط شب که بیدار میشه امنیت نداره. چون دستش را به میله های تختش میگیره و میخواد پاشه یا مثلا سرش به دور و بر تخت میخوره. تخت هوراد پسر من هم دقیقا مدلش مثل مال روشاست ولی میترسم سرش یا چونه اش آسیب ببینه . ضربه گیر های تخت هم اونقدرا کارساز نیستن.

عزیزم ممنون که با حوصله این پست طولانی من رو دیدید با کامنت های خوبتون انرژی میگیرم . روشا هم از من خیلی وقت میگیره وبعضی وقتها واقعا بی حوصله میشم ولی میدونم این روزها دیگه برام تکرار نشدنیه باید از لحظه لحظش استفاده کنم باید به تغذیش توجه کنم چون تغذیه سه سال اول زندگی توی رشد و ذهن بچه ها خیلی تاثیر داره لباسم که خودم عاشق خرید کردن برای بچه ها و خرید لباس هستم و دوست دارم روشا همیشه خوش تیپ باشه.
من دوران بارداریم کلاس مراقبت های بارداری خانم دکتر روستا میرفتم که خیلی خیلی عالی بود توی کلاس گفته بودن یکسال اول زندگی بچه ها به خاطر سندرم مرگ ناگهانی به هیچ وجه بچه ها تنها نخوابن ولی بعد از اون اتاقشون رو جدا کنید منم تا یکسالگی روشا رو پیش خودم میخوابوندم ولی دقیقا از شب تولدش جدا کردم ولی با پروسه چند ماه.
اول من و باباش هم رفتیم پایین تختش خوابیدیم و روشا رو پیشمون گذاشتیم تا زمانی که بخوابه و بعدش ما توی اتاقش بودیم ولی روشا توی تخت خودش میخوابید بعد از چند وقتی که به محیط اتاقش عادت کرد دیگه تا زمانی که خوابش ببره روی تخت خودمون و بعدش تا صبح میره توی تخت خودش و توی اتاق خودش میخوابه اگر وسط شب پاشه و گریه کنه میارم پیش خودم که تقریبا تا صبح کمتر این اتفاق میوفته.

مامان بنيتا
6 آبان 92 17:56
از كدومش تعريف كنيم آتنا جون
مثل هميشه باسليقه
عكسا خيلي خيلي قشنگ شدن


ممنون عزیزم لطف داری .
مامان بنيتا
6 آبان 92 17:59
تولد همسرتون هم تبريك ميگم اميدوارم در كنار هم شاد وخوشبخت باشين


ممنون عزیزم همینطور خانواده سه نفره شما.
سمانه مامان آرشیدا
7 آبان 92 1:40
وای که چه مامان هنرمندی.
تل سر و گل سراش خیلی ناز شدن.
روشا هم که خودش از همه گلا نازتره.
تولد همسرتون هم مبارک باشه.
بله سفید هم خیلی بهش میاد.
چه ژستهایی هم گرفته خانم طلا.


مرسی عزیزم خیلی راحت و ساده بود هنر زیادی نمیخواست.
به روشا یدونه محبت داری سمانه جون .
خانم قراره در آینده مدل بشن دارن از الان تمرین میکنن
سمیرا
7 آبان 92 17:43
وای چه مامانیییییییییییییییییییییی
چه گل سرای خوشگلی برا دخملی بافته دستت درد نکنه عزیزه دلمممممممممممممم


وای کلی شرمنده شدم چه قدر تعریف;-)
ندا
7 آبان 92 21:25
خودم هم بنظرم میومد زود باشه جداش کنم. الان که گفتی مطمئن شدم

lمرسی عزیزم.

درضمن عکسایی که با خرسش گرفتی خیلی نازه بخصوص که لباساشم با خرسش ست شده




ما شا الله به این همه دقت خودم به این نکنه همرنگی توجه نکرده بودم.


مارال - مامان روشا
7 آبان 92 22:34
خدا نگهدار روشا یه دونه باشه خیلی خانوم و ناز شده

حسابی روزهای دلنشین و ایام پر ماجرایی رو این چند روز گذروندید این خوشگل خاله هم خیلی شیرین زبون شده خدا از چشم بد دورش کنه.

به به چه مامان هنرمندی داره این روشا خانوم خوشگل دست مامانی درد نکنه چه تل های خوشگلی




مرسی مارال جون . بله این هوای پاییز حسابی عاشق بیرون رفتنمون کرده میگن پاییز بهار عاشقاست . راست گفتن توی بهار و تابستون اصلا حوصله بیرون رفتن نداشتم ولی الان تا بارون میاد دلم میخواد دوتایی بریم بیرون قدم بزنیم .البته سه تایی رو بیشتر ترجیح میدم ولی طفلکی باباییش نیست.[عزیزم قابل شاهزاده خانوم رو نداره .

محبوبه مامان الینا
8 آبان 92 7:42
سلااااااااااااااااااااام آتنا جون
به به واقعا لذت بردم از هنرهاتخیییییییییلی خوشگلن کاش منم بلد بودم واسه الینا مبافتم ای جونم روشا جونم ماشاله چه قدی کشیده وای اون لباس سفید هم خیلی بهش میاد عزیزم
اون قدم زدن و شعر خوندن مادر و دختری چقدر زیبا و دل انگیز بود


عزیزم قابل الینا جون رو نداره اگر نزدیکمون بودید حتما براش میبافتم .
خودمون هم خیلی کیف کردیم واقعا هر از گاهی بی توجهی به آدمهای اطراف و فقط لذت بردن خودمون خیلی آرمش میده از بس مردم توی خیابون رفتارمون رو زیر نظر دارن نمیتونیم خود واقعیمون باشیم.
فاطمه - sgzahedan
8 آبان 92 10:06
سلام
تولد بابای روشا مبارک
ان شالله عروسی روشا خانوم
احسنت به اتناجون باسلیقه و باحوصله
ان شالله هر سه نفرتون در تمام مراحل زندگی موفق و شاد و سلامت باشین


سلام فاطمه جون . مرسی عزیزم خیلی خیلی محبت داری کم پیدا بودید دلمون براتون تنگ شده بود . اتفاقا چند روز پیش از بابای روشا سراغتون رو میگرفتم.
ندا
8 آبان 92 14:14
منون که به وبلاگ ما سر زدی
آره تقریبا تمام پست ها رمز دار بودن چون از خانواده ام دورم عکسای خودمون را هم میذارم که ببینن دوستام هم غر میزنن که چرا رمز گذاشتی.
واسه همین کل رمز ها رو برداشتم و عکسای خودمون که قابل گذاشتن توی نت نیستند را فقط واسه پست های خاص میذارم.
(درضمن من زیاد وارد نیستم رمز را چطوری باید به بقیه بدیم؟ از طریق ثبت نظر بصورت خصوصی؟؟ )


عزیزم رمز رو باید به صورت خصوصی بفرستی یعنی در قسمتی که نظر میزاری تیک خصوصی رو بزنی یا تلگراف کنی که در قسمت نی نی تلگراف آدرس وبلاگی رو که میخوای تلگراف کنی رو بزنی ولی اگر خصوصی هم نفرستادی بگو که تایید نکنن تا بقیه نبینن.
نرگس مامانه باران
8 آبان 92 16:57
سلام آتنا جونم
کلـــــــــــــــــــــــــی انرژی مثبت گرفتم خدا رو شکر که این روزا خوشین
گلسر و تلهایی که درست کردین واقعا بینظیره
منم دلم از اون غذاهایی که با عشق درست کردید میخواد
عکسهای دخملی هم بسیار زیباست
خیلی از اون شلوار پلنگی خوشم اومد باحاله بهش میاد
ماشالا خیلی شیرین زبون شده حرفاش رو چند بار چند بار خوندم وکلی قربون صدقه اش رفتمعکس دومیش خیلی بامزه هست قربونش برم من


سلام نرگس جون . عزیزم دیر اومدی خوردمیش دیگه خب دیر به دیر میای
آخی مرسی عزیزم عزیزم قابل نداره .
مامان ایسان
9 آبان 92 8:06
افرین مامان هنرمند
هوس افتادم پاشم قلاب بگیرم دستما
گل سر صورتیه دکمه دار خیلی ناز شده حتما منم درست میکنم
عاشق لباس سفیدش و لباس اخریش اون پلنگیه شدم شلوارش ست یا جدا از هم خریدی خیلی ناز
ولی لباس سفید خیلی درده سر داره من اصلا جرآت نمیکنم واسه ایسان سفید بخرم از بس که شیطونه تو سه سوت لباس رو میخواد لکه دار کنه
ولی سفید واقعا به بچه ها میاد مبارکش باشه
ژستات منو کشته عزیزم
اتنا جان کفشهایه روشا رو از کجا خریدی و البته ببخشید چند خریدی خیلی از مدلش خوشم اومد کتونی به این قشنگی ندیدم واسه ایسان بخرم اگه ممکنه بهم بگو


مرسی فرزانه جون لطف داری . بله خیلی سفید درد سر داره ولی خدا پدر لکه بر مجیک رو بیامرزه که لک توی دنیا نیست نبره . هر دفعه که تنش میکنم حتما لکش میکنه. نه ست نیست لباسش رو از خیابان بهار 42 تومان خریدم و شلوارش رو از سها 22 تومان پارسال خریدم کفشش رو از بهار 68 هزار تومان خریدم ولی هم کفشش هم پیراهنش رو 10 هزار تومان بالاتر توی سنایی میفروختن. قابل آیسان جون رو نداره
الناز مامان بنیا
9 آبان 92 11:51
من 2 روز نیمومدم و اینقدر ناز بزرگ شدیی


فقط 2 روز؟؟؟؟؟
مونا مامي آدرين كوچولو
12 آبان 92 8:46
سلام عزيزم ، خدا اين دختر دردونه رو براتون حفظ كنه ماشااله خيلي ناز نازيه من كه از ديدن عكساي قشنگش لذت بردم. دوست داشتيد به وبلاگ جوجه منم سري بزنيد خوشحال مي شم.


ممنون عزیزم محبت دارید . آدرس نزاشتید که برسیم خدمتتون
الهام مامان یسنا
12 آبان 92 16:06
به به مامانی باسلیقه. ماشالله به روشا خانوم خوشگل با هنرهای مامانی نازتر و خواستنی تر شده. اتفاقا منم کلی برای یسنا و تل و گل سر بافتم.
آتنا جون تولد همسرت مبارک انشالله 120 ساله بشه. آتنا جون حسابی برای همسری سنگ تموم گذاشتی
ماشالله چقدر روشا شیرین زبون شده ای خدا چرا یسنا حرف نمیزنه دلم آب شد وقتی شیرین زبونی های روشا رو خوندم. خدا حفظش کنه.


مرسی عزیزم . مبارکش باشه حتما اون تپلی هنرهای مامانش رو بزنه نازترم میشه.
ممنون عزیزم .
آخی عجله نکن همچین بلبل زبونی کنه که نگو . اون موقع همش میگی یه دقیقه حرف نزن