بیست و پنج ماهگی یدونه
عکسهای روز بعد از تولد
یه روز خوب با نگار جون
به نگار نگاه میکردی و سعی میکردی مثل اون ژست بگیری
موقع رفتن نگار انقدر گریه کردی که لباسهای منو پوشی کن که کابشنت رو پوشوندم که حداقل گریه نکنی تو هم خوشحال بودی که داری با نگار میری ولی وقتی دیدی از رفتن خبری نیست زدی زیر گریه وسطهای گریه کردنت هم یه کتکی هم من میخوردم که چرا نزاشتم با نگار بری آخر سر هم از گریه روی تخت اینجوری خوابت برد .
عکسهای سومین ولنتاینی که یه عشق کوچولو هم بهمون اضافه شده
بابا یه ژله خوشگل هم خریده بود که دقیقا دم در خونه از دستش افتاد و کمی از شکل افتاد
توی این ماه دوبار تنهایی رفتیم پارک، خیلی ناراحت بودم که اصلا توی این پاییز و زمستون پارک نرفتی تا دیدم کمی هوا خوب شده بردمت پارک و یه دوست کوچولو به اسم النا پیدا کردیم که اونم مثل شما کلاس خلاقیت میرفت و این حرف مشترک ، باب دوستیمون شد و قرار شد با مامانیش ببریمتون کلاسهای مختلف موسسه اردیبهشت تا دیگه انقدر توی خونه نمونید .
امسال تا به امروز توی خونمون هیچ خبری از خونه تکونی و کارهای عید نیست فقط هفته پیش کل عروسکهات رو ریختم توی ماشین تا حداقل یه کاری کرده باشم
مگه میشه جایی بحث کار باشه و دخترکاری و فعال من کمک نکنه
روزی چند بار فیلم تولدت و فیلم عروسی مامان و بابا رو نگاه میکنی دیگه راه رفتن عادیت فراموش شده میخوای راه هم بری قر میدی
خونه باباجونینا هم که میریم لب تاب عمه مهناز مختص شماست برای دیدن فیلم های تولدت
چه قدر شیرینه دیدن یه فرشته کوچولو توی یه خواب عمیق و زیبای کودکانش
شیرین مامان دیگه کامل و قشنگ حرف میزنی حرفهایی که بعضی وقتها از شنیدنش محکم فشارت میدیدم و بعدش از صدای جیغت به خودمون میایم که چه قدر محبت کردنمون برات دردناک بوده وقتی موبایلم برای یادآوری قرصم زنگ میزنه دیگه یادگرفتی میای صدام میکنی عورصت مامان صدای زنگ اس ام اس گوشیمو خوب میشناسی تا زنگ میخوره میگی مامان امسه دیگه دوست داری همه کارهات رو خودت بکنی خودت برای خودت از شیر آب بریزی خودت توی حموم خودت رو بشوری و خودت لباس بپوشی و خودت غذا بخوری یه وقتهای سخته بزارم همه کارت رو خودت بکنی ولی بعضی وقتها میزارم مستقل بشی و کارهات رو خودت بکنی تا بعد از انجامش که با موفقیت بوده اعتماد به نفس پیدا کنی
چند روز پیش داشتم پازلت رو درست میکردم که بعد از مدتی که بلند شدم کمرم درد گرفت و گفتم آخ کمرم دختر مهربونم بدو بدو رفت توی آشپزخونه که مامان عورص (قرص) بدم
وقتی روی دنده لجبازی نباشی هر چیزی رو که بهت بگم میگی چشم عزیزم یه وقتهایی هم باشه عزیز
انقدر فیلم تولدت رو نگاه میکنی و توی خونه شمع الکی فوت میکنی و برای خودت تولد میگیری که توی خواب هم تولد تولد میخونی چند شب پیش بیدار شدم که بهت شیر بدم وقتی تکونت دادم بلند بلند گفتی تولد تولد انقدر صدات بلند بود که بابا هم بلند شد و نگات کرد و دو تایی زدیم زیر خنده
این روزها بیشتر برای رفتار باهات تحقیق میکنم، کلی مقاله از اینترنت دانلود کردم و کتابهایی که قبلا خریده بودم رو میخونم ولی یه وقتهایی در مقابل کارها و حرفهات نمیدونم چی کار باید بکنم برای همین دو هفته پیش بابایی یه سمینار ثبت نامم کرد که در مورد تربیت کودک بود یه سمینار 4 ساعته بود ولی اصلا خوب نبود چون تکرار مکررات و و مرور اون چیزهایی بود که من همشون رو میدونستم و مطلب جدیدی به دانسته هام اضافه نکرد از دوران جنینی و هر چیزی که ممکنه روی جنین و رفتارهاش تاثیر بزاره حتی رنگ لباس مادر باردار و علاقش به لاک و آرایش و موسیقی و رقص وتاثیر دروغگویی و غیبت کردن و پر حرفی مادر بحث شد تا دوران کودکی ولی من همه اینها رو توی کلاسهای مراقبت بارداری خانم دکتر روستا که میرفتم میدونستم و خوشحال شدم که تا الان با کلی اطلاعات درست پیش رفتم .
هفته پیش پنجشنبه هم رفتیم آتلیه تا عکسهای دوسالگیت رو بگیریم ولی اصلا هم کاری نکردی و نشد عکسهای خوب و زیادی ازت بگیریم عکسهات هم اردیبهشت آماده میشه.