همه چیز تا آخر 92
یدونه مامان، این روزها حسابی درگیر مهمونی هستیم و اصلا وقت نکردم مطالب قبل از سال ٩٣ رو برات بنویسم الان هم عمه مینا بردتت خونشون منم یه فرصتی پیدا کردم تا هر اتفاقی که تا آخر سال ٩٢ جا مونده رو برات بزارم. قبل از سال کلی به دو به دوی کارهای عید رو داشتیم کلی خرید و کارهای خونه ، دو روز پیش مامان جون بودی تا من خرید کنم یه روز پیش عمه فرشته و یه روز هم پیش زن دایی مامان ولی بازم تا لحظه آخر خرید ها و کارهامون مونده بود ولی همیشه حس قبل از سال تحویل و استرس کارهای نکرده لذت بخش تر از لحظه سال تحویله. روز سال تحویل هم خونه باباجون بودیم .
توی اسفند ماه یه سرمای بد جور خوردی که ٣ روز تب داشتی و خیلی اذیت شدی و خیلی هم اذیت کردی ولی با دکتر و داروهای بد مزه خوب شدی و سر حال رفتیم به استقبال سال جدید .
این دومین بار بود که می رفتیم دکتر و اجازه نمیدادی دکتر وزنت رو اندازه بگیره و بابا وزنت رو اندازه میگرفت. خود دکتر اصرار داشت بزارید روی ترازو و ازش عکس بگیرید و بعد نشونش بدید.
١٨ اسفند تولد خودم بود که عمه حمیده و بابا حسابی شرمندم کردن. بابا برام یه دستبند و یه گلدون با گل خرید و عمه حمیده هم کنسرت رضا صادقی که همیشه دوست داشتم برم رو شب تولدم برام رزرو کرده بود و یه تولد خودمونی خونه باباجون برام گرفتن ولی دقیقا شما همون شب تب کردی و مریض شدی و اصلا به هیچ کدوممون خوش نگذشت ولی شب کنسرت عالی بود مخصوصا آخر شبش که یکی از آهنگ هایی که دوست داشتم و پر از خاطره بود اجرا شد
٢٧ اسفند هم تولد نگار بود و خونه باباجون براش یه تولد کوچولو گرفتیم
تولد نگار بود ولی یدونه مامان هم شمعش رو فوت کرد هم کیکش رو برید هم کادوهاش رو باز کرد.