32 ماهگی قند عسلمون
توی این ماه کلی جاهای جدید رفتی و تجربه های جدید داشتی، برای یکی دوساعت رفتی شرکت بابا ، کلی توی شرکتشون بهت خوش گذشته بود واصلا دوست نداشتی برگردی خونه . با بابا رستوران رفتی و ناهار خوردی . یکبار هم رفتی شرکت عمه حمیده اونجا هم بهت خوش گذشته بود ولی یکی از همکارهای عمه حمیده باهات شوخی کرده بود و صدای گربه دراورده بود و تو هم ترسیده بودی و موقعی که از شرکتشون اومدی بیرون گفتی شرکت چی تربت (بی تربیت)
عروسی یکی از دوستهای بابا هم بود که اونجا هم کلی رقصیدی و خوش گذروندی و بعد از اون عروسی تا اهنگ عسل خانوم رو میشنوی میگی این نا رَنگه تو عروسی منصور بود . با نگار و مهدی و ماه تیسا و نیکا هم رفتیم آتلیه که دست جمعی عکس بگیرید اولش خیلی ساکت و آروم روی صندلی نشسته بودی تا بقیه هم بیان خانوم عکاس هم خیلی ازت خوشش اومده بود و میگفت اجازه میدید از روشا چند تا عکس تکی بگیرم ولی بعدش انقدر بهونه گرفتی که پشیمونش کردی .
همچنان روند دیدن فیلم های تولد یکبار در روز ادامه داره ولی یه وقتهایی یه موسیقی میزارم و عکس ها رو میزارم که پخش بشه که نه برای من تکراری باشه نه برای شما چند روز پیش عکسهایی که طی 7 سال سالگرد ازدواج مامان و بابا گرفته بودیم رو برات گذاشتم توی سال چهارم پرسیدی چرا مامان اینجا شکمت بزرگه؟ گفتم چون روشا توی دل مامانه رفتیم عقب توی چند سال قبل، بابا لباس جذب پوشیده بود که شکمش برجسته شده بود گفتی مامان روشا اینجا تو دل باباشه ؟ روزی یکبار به مامان جون زنگ میزنی و حال دایی رو میپرسی همیشه هم مامان جون میگه دایی نیست رفته دانشگاه رفته سرکار یه بار که مامان جون گفت رفته سرکار گفتی رفته پول حسابی بیاره.
باهم رفتیم فروشگاه تا برات دفتر نقاشی بخرم گفتی خودم میخوام پولشو بدم دست کردی توی کیفت یه 500 تومنی دادی فروشنده گفت خانوم کمه بازم باید بدید گفتی نه بسه در کیفت رو بستی از مغازه اومدی بیرون . از الان خوب بلدی تخفیف بگیری.
این ماه برای ستون فقراتت که کمی برجسته است رفتیم جراح مغز و اعصاب و بعدش هم رفتیم مطب عمه فرشته که ازت عکس بگیره توی مطب دکتر بر عکس اینکه فکر میکردم نا آرومی کنی خیلی خوب بودی و دکتر معاینت کرد و گفت طبیعیه هیچی نیست ولی باید عکس رو ببینم نظر بدم و توی مطب عمه فرشته فکر میکردم با عمه فرشته راحت تر باشی راحت بزاری از پشتت عکس بگیره ولی بنده خدا رو کشتی تا عکس گرفت هنوز فرصت نشده که عکست رو ببریم به دکتر نشون بدیم ولی توی گزارش عکست نوشته بود همه چیز نرمال و طبیعی .
برای عید قربان هم رفتیم خونه اسماعیل اینا و همونجا هم عکسهای تولد دو سالگیت رو بالاخره بعد از 7 ماه گرفتیم خونه عمو اینا ناهار خوردیم و با اونها اومدیم تهران رفتیم پارک و شام رو هم بیرون خوردیم .
موش کوچولومون آماده شده با عمو اسماعیل و زن عمو سمانه بریم مَسِسه موشها
این اولین تجربه سینما رفتنت بود از قبل توی خونه فضای سینما رو برات درست کرده بودم که یه وقت اونجا نترسی توی خونه چراغ ها رو خاموش کردم و آهنگ شهر موشها رو باصدای بلند گذاشتم که پخش بشه خداروشکر چون هم آماده بودی هم عمو اینا همراهمون بودن و صحنه ترسناکش رو مشغولت میکردن خیلی خوب توی سینما نشستی و فیلم رو تماشا کردی.
بوستان جوانمردان
به مناسبت هفته مقدس توی پارک مراسم بود.
تولد النا یا به قول اللا از زمانی که متوجه شدی میخواهیم بریم تولد ذوق داشتی با هم رفتیم کادو خریدیم هر روز میپرسیدی مامان کی بریم تولد اللا توی مسیر رفت و برگشت هم با النا پشت ماشین ذوق میکردید و بازی میکردید بعدش هم که اومدیم خونه برای بابا از تولد تعریف میکردی .
تولدش رو توی موسسه اردیبهشت گرفته بودن که قبلا شما اونجا کلاس خلاقیت میرفتی .
9 مهر هم تولد عمو اسماعیل بود که توی همه قسمت های تولدش کمکش کردی .براش شمع فوت کردی و کیک رو بریدی وکادوش رو باز کردی.
جمعه هفته پیش هم یه مهمونی خانومانه توی خونه دختر عموی بابا داشتیم یه دور همی که هر چند وقت یکبار خونه یکی برگزار میشه و این بار خونه منیژه جون بود.