تعطیلات خردادی
سورتمه تهران ( پارک گلابدره)
فسقلم عاشق پله بالا رفتنه وقتی میزارمت دم در خونه تا در رو قفل کنم میبینم یه طبقه از خونرو بالا رفتی
همه این پله ها رو خودت رفتی بالا
بعد از پله نوردی یک آب خنک میچسبه
خواستیم سوار این سورتمه بشی ولی مسئولش گفت به نظرتون برای سنش این همه هیجان مناسبه ؟ من و بابا هم کمی بعدش نه من نه بابا دلمون نیومد تنهایی سوار بشیم و تصمیم گرفتیم یکروز که دسته جمعی اومدیم شما رو کسی نگه داره تا من و بابایی سوار بشیم .
این بابا هم از فرصتی برای ماچ کردن یدونه دخملیش استفاده میکنه
مسافرت یکروزه
همدان (غار علی صدر)
تو صف سوار شدن قایق بودیم که با یه پسر که لهجه شیرین آذری داشت و خیلی با مزه آذری صحبت میکرد دوست شده بودی و براش داشتی دلبری میکردی
قربون وروجکم برم که خودش آستین لباسش رو میزد بالا تا خیس نشه
آب غار خیلی سرد بود و خیلی هم آهکی برای همین بابا نزاشت زیاد دستت رو بزاری تو آب تو هم ناراحت شدی و گریه کردی
سفال لالجین هم که معروفه
قربونت برم که چه قدر کلاه بهت میاد ولی دریغ از یک لحظه که بزاری روی سرت
گنجنامه
روشا هم مشغول خوندن کتیبه گنجنامه
اینجا من و شما رفتیم یه گشتی بزنیم تا بابا هم کمی استراحت بکنه
خیلی لذت بردم که تو مسیر رفت و برگشت همش خواب بودی و اصلا توی ماشین اذیتمون نکردی ما هم روی صندلی پشت میخوابوندیمت تا راحت استراحت کنی چون اصلا صندلیت برای خواب مناسب نیست همش گردنت میوفته . توی جاهای دیدنی وقتی بیدارت میکردیم چون از خواب کامل سیر نشده بودی کسل میشدی و همش نق میزدی و انگشتت توی دهنت بود برای همین عکسهای خوبی نتونستم ازت بگیرم
ای وای این دستم بیکاره چی کارش کنم؟ میزارمش توی گوشم
آرامگاه بوعلی سینا
دونه دونه همه آثار تاریخی رو نشون میدادی و در موردشون توضیح میدادی
خانوما تشریف بیارین این ور منم میخوام ببینم
هگمتانه
آرامگاه بابا طاهر
کی تا به حال دیده همچین جایی دالی بازی کنن؟! ولی من و قندک داریم بازی میکنیم که کمی سرحال بشه
این چرخ رو هم از بساطی های جلوی درب آرامگاه باباطاهر خریدیم خیلی ازش خوشت اومده بود
بابا مشغول آموزش رانندگی به روشا
شیر سنگی
بابا هم اصرار میکرد که از منم عکس بگیره میگفت همش من و روشا عکس انداختیم بیا ازت چند تا عکس بگیرم. قبلا عاشق عکس انداختن از خودم بودم ولی از موقعی که شیطونکم اومده فقط از لحظه لحظه های ناب و تکرار نشدنی عروسکم عکس میندازم.
توی این چند روزتعطیلی یکروزش رو رفتیم خونه بابا جون تا آش پشت پای عمه ثریا و بابا جون که رفتن کربلا رو بپزیم. البته ما که فقط نظاره گر بودیم و عمه میترا زحمتش رو کشید.
توی فرودگاه امام در حال بدرقه بابا جون
یکروزش رو هم دوباره رفتیم خونه باباجونینا و برای اولین بار، شب خونشون خوابیدیم تا عمه ها در نبود بابا جون تنها نباشن