یه گردش بهاری
دیروز یهو با بابا تصمیم گرفتیم بریم جاده چالوس بعد از اینکه یه چیزی برای ناهارمون آماده کردم و یه جستجویی هم تو اینترنت کردم تا ببینم جاده بسته نباشه ،ساعت 12 راه افتادیم تو راه همش خواب بودی و اگر هم بیدار میشدی کاری به کارمون نداشتی و اذیتمون نمیکردی . من و بابایی هم از فضا لذت میبردیم و خوراکی میخوردیم بعد از یکی دو ساعت رسیدیم به جایی که برای من و بابا همش خاطره بود بعدش شما و بابایی رفتین سراغ توپ بازی و منم مثل یه خانوم نمونه مشغول آماده سازی غذا شدم . بعد از خوردن غذا حالا جاهامون عوض شد من و شما رفتبم سنگ بازی و پرتاپ سنگ توی آب و بابا مشغول استراحت. کلی بهمون خوش گذشت و حال و هوامون عوض شد شما هم کلی کیف کردی
عروسک وسواسی ، تا دستت خاکی میشد نشونم میدادی تا بشورمش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی