شادی های خردادی
عزیز مامان 4 سالی بود که شهر مون بوی غم و عزا گرفته بود انگار خاک مرده پاشیده بودن توی شهر به خاطر تحریم ها و گرونی ها و خیلی چیزهای دیگه که گفتنش برای تو که این مطالب رو سال های بعد میخونی شاید اهمیتی نداشته باشه مردم دیگه خوشحال و شاد نبودن ولی وقتی جمعه 24 خرداد انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و مردم رای خودشون رو بعد از 4 سال پس گرفتن از شادی توی خیابونها ریختن و شادی کردن همون شب بابایی گفت بریم بیرون ولی خیلی حوصله نداشتم برم بیرون یعنی فکرشو نمیکردم خبری باشه و دیروز 28 خرداد ایران بعد از سالها رفت به جام جهانی 2014 و مردم خوشحالی چند روز پیششون رو با این پیروزی یکی کردن و دوباره اومدن بیرون و بوق بوق و شادی و دست و شیرینی و ماهم با یه بادکنک بنفش و یه بادکنک سبز و پرچم و یه وروجک که رنگ لباسش رو ترکیبی از پرچممون کرده بودیم رفتیم به جنگ هر چی غصه و غمه
اولش بغل حمیده با صدای ضبط بلند و جیغ و داد و بوق نمیدونم چه جوری خوابیدی
انقدر بوق زدیم بوق ماشینمون سوخت و مجبور شدیم از صدای خودمون استفاده کنیم
اینجا تازه از خواب بیدار شدی خیلی حوصله نداری
ولی بعدش دستتو از پنجره اوردی بیرون یا پرچمت رو تکون میدادی یا بادکنک هاتو یا با ماشینا بای بای میکردی
ما منتظر سومیش هستیم