روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

شادی های خردادی

1392/3/29 10:42
352 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز مامان 4 سالی بود که شهر مون بوی غم و عزا گرفته بود انگار خاک مرده پاشیده بودن توی شهر به خاطر تحریم ها و گرونی ها و خیلی چیزهای دیگه که گفتنش برای تو که این مطالب رو سال های بعد میخونی شاید اهمیتی نداشته باشه مردم دیگه خوشحال و شاد نبودن ولی وقتی جمعه 24 خرداد انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و مردم رای خودشون رو بعد از 4 سال پس گرفتن از شادی توی خیابونها ریختن و شادی کردن همون شب بابایی گفت بریم بیرون ولی خیلی حوصله نداشتم برم بیرون یعنی فکرشو نمیکردم خبری باشه و دیروز 28 خرداد ایران بعد از سالها رفت به جام جهانی 2014 و مردم خوشحالی چند روز پیششون رو با این پیروزی یکی کردن و دوباره اومدن بیرون و بوق بوق و شادی و دست و شیرینی و ماهم با یه بادکنک بنفش و یه بادکنک سبز و پرچم و یه وروجک که رنگ لباسش رو ترکیبی از پرچممون کرده بودیم رفتیم به جنگ هر چی غصه و غمه

اولش  بغل حمیده با صدای ضبط بلند و جیغ و داد و بوق نمیدونم چه جوری خوابیدیتعجب

انقدر بوق زدیم بوق ماشینمون سوخت و مجبور شدیم از صدای خودمون استفاده کنیم

اینجا تازه از خواب بیدار شدی خیلی حوصله نداری

ولی بعدش دستتو از پنجره اوردی بیرون یا پرچمت رو تکون میدادی یا بادکنک هاتو یا با ماشینا بای بای میکردی

تشویقما منتظر سومیش هستیمتشویق

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

هنات
29 خرداد 92 22:32



؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان بنيتا
30 خرداد 92 17:24
خوشحالم كه خوشحالين
براي روشا جونم كه تو شاديا شركت كره اميدوارم هميشه شاد باشين


البته به اسم روشا و به کام ما بود ولی خوب روشا هم از نانای بلند توی ماشین لذتی برد
الناز مامان بنیا
31 خرداد 92 21:09
واقعا زیبا نوشته بودی


مرسی عزیزم
مامان ایسان
5 تیر 92 23:51
بازی که تموم شد من تو خیابون بودم با اینکه هنوز بعد از ظهر بود و تازه بازی تموم شده بود ولی حس خوبی تو شهر حاکم بود همه بوق میزدن و هر ماشینی که پرچم داشت همه وقتی از کنارش رد میشدن براش بوق ممتد میزدن واقعا حس خوبی داشتم کاش همیشه هممون همین قدر خوشحال باشم


آمین برای دعای خوبت فرزانه جون