آخر هفته های آخر خرداد
عشق یدونه من، این روزها که هوا خیلی گرم نیست زیاد میریم بیرون چون دو هفته دیگه ماه رمضانه و بابایی روزه میگیره دیگه حوصله بیرون رفتن نداره و بعد از اون هم هوا گرم میشه برای همین این هفته تصمیم گرفتیم بریم دشت هویج . زنگ زدم به مامان جونینا که با اونها بریم ، بماند که قرارمون ساعت ١١ بود و این تعارفهای مامان جون باعث شد ساعت ٢:٣٠ از خونه بیایم بیرون چون براشون مهمون میومد و مامان جون هم نگفته بود میخواهیم بریم بیرون و ما باید صبر میکردیم تا مهمونشون بره و بعدش بریم خلاصه که تا لواسان رفتیم و اونجا پرسیدیم که چه جوری بریم دشت هویج گفتن باید ماشینتون رو توی لواسان پارک کنید و ٢ ساعت پیاده روی کنید و ما هم چون با وجود اسباب و اثاثیه نمیتونستیم همچین کاری بکنیم بنابراین تصمیم گرفتیم همون لواسان ناهارمون رو بخوریم و برگردیم . چون فرصت نشد آشی که مامان جون زحمتش رو کشیده بود رو بخوریم رفتیم خونه مامان جون و ساعت ٢ شب برگشتیم خونمون.
خونه مامان جون بودیم که زن داییم زنگ زد و برای فردا شب شام دعوتمون کرد ما هم و جمعه شام هم رفتیم خونه داییم .
اینها همه خبرهای خوب این هفتمون بود خبر بد اینکه برای بار دوم ماشینمون رو دزد زدبه قول بابا ماشینمون شده صندوق صدقات هر از گاهی یکی میاد یه چیزی از توش برمیداره میره
این آقاهه ازت خیلی خوشش اومده بود ول کنت نبود هر چی منتظر شدم بره کنار تا از تو و دایی عکس بگیرم نشد آخر سر خودشو توی عکس جا کرد
برای آب بازی فرشته ماهیمون هر جا میریم دنبال آب میگردیم
تا میگم روشا مامان ژست بگیر قیافتو این مدلی میکنی
قربونت برم آخه کدوم وروجک ١٧ ماهه میتونه اینجوری ژست بگیره
چند شب پیش رفتیم پارک پرواز این حباب ساز رو هم از اونجا خریدیم و تو اونجا کلی با بابا حباب درست کردین
جمعه هم برای شام رفتیم خونه جدید دایی بزرگم ، روبروی خونشون پارک بود قبلش رفتیم شما کلی تخلیه انرژی بشی بعد بریم
عکسهات کمی بی کیفیت شدن به خاطر نمیتونستم خیلی راه برم و دور تر نشستم و از دور عکس انداختم.
دیگه بسه بریم دیگه
نه یه ذره دیگه بازی کنم