اولین تجربه تنهایی
سلام به روشا یدونه خودم
این روزها خیلی خوش میگذرونیم . چون یا مهمون داریم یا میریم مهمونی . با وجود شیطونکم خیلی مهمون داری برام سخته ولی سختیش تا قبل از اومدن مهمونامونه وقتی میان و میبینم تو چه قدر از دیدنشون ذوق میکنی و همش بچه ها رو میبری توی اتاق و اسباب بازی هاتو میدی بهشون و باهاشون بازی میکنی دیگه خستگیم در میره واقعا در میره . چهارشنبه هم یه روز از اون روزهای خوب بود که عمه ها و باباجونینا و عموها اومدن خونمون افطاری و تا تونستی با ماه تیسا و نگار توی اتاقت آتیش سوزوندید و بازی کردین منم از دیدن اون همه شادی تو آرامش میگرفتم . این تل سر خوشگل رو هم نگار جون هنرمند برات درست کرده بودو خیلی با سلیقه توی جعبه گذاشته بود .
پنجشنبه هم برای افطار رفتیم خونه دایی بزرگ مامانی که کلی مهمون دیگه هم داشتن و تولد ٢٢سالگی الناز جون دختر داییم رو جشن گرفته بودن .البته جشنش هم به مناسبت تولدش بود هم به مناسبت گرفتن کارت مربی گریش . اونجا هم خیلی بهت خوش گذشت و کلی شمع فوت کردی و دست زدی و هراز گاهی اون پشت مُشتا دور از چشم بقیه یه قری هم میدادی .
عاشق رنگ صورتی کیک شده بودی و همش میگفتی مینا مینا . و زن داییم هم همش بهت کیک میداد. ولی باز میخواستی و میگفتی مینا مینا چون فکر میکردی اون رنگ صورتیش به چیز دیگست . فردا که از خواب بیدار شدی گفتم روشا تولد الناز چی کار کردی ؟ میگفتی تَلو بعد فوت میکردی .
امروزم دختر خاله مامانی با دو تا دخترهای گلش و داییم و الناز و مامان جون اومدن خونمون و موقعی که خونمون بودن زن داییم زنگ زد که دیروز سرم شلوغ بود و فرصت نکردم یه دل سیر روشا رو ببینم با داییت بفرست بیاد. منم خواستم هم تجربه دوری از تو رو داشته باشم و هم تو تجربه دوری از مامان و بابا رو برای مدت طولانی داشته باشی برای همین ساکت رو آماده کردم و فرستادمت بری . ولی از اون لحظه یه جور دلشوره همراه با دلتنگی داشتم نا خدا گاه موبایل و تلفن خونرو میخواستم بیارم پیش خودم بزارم که اگر کسی زنگ زد فوری بردارم که بیدار نشی اصلا حواسم نبود خونه نیستی .
این عکست رو قبل از اومدن مهمونامون که داشتی جلوی آینه موهات رو شونه میکردی گرفتم
دخترم با چه دقتی داره موهاش رو شونه میکنه
وقتی خودت رو تو آینه میبینی چه ذوقی میکنی
این عکس رو هم از پشت شیشه موقعی که داشتی میرفتی گرفتم
دختر نازم عاشقتم و اصلا طاقت یک لحظه دوریت رو ندارم و همش منتظرم شب بشه بیام دنبالت .این اولین تجربه دوری از تو بود که اصلا تجربه خوبی نبود همیشه اگر پیش کسی هم میزاشتمت خودم بیرون بودم و سرم گرم بود و متوجه نبودت نمیشدم ولی الان توی خونه هر جا رو که نگاه میکنم تو رو میبینم .