روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

اولین تجربه تنهایی

1392/5/4 19:41
430 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روشا یدونه خودمماچقلب

این روزها خیلی خوش میگذرونیم . چون یا مهمون داریم یا  میریم مهمونی . با وجود شیطونکم خیلی مهمون داری برام سخته ولی سختیش تا قبل از اومدن مهمونامونه وقتی میان و میبینم تو چه قدر از دیدنشون ذوق میکنی و همش بچه ها رو میبری توی اتاق و اسباب بازی هاتو میدی بهشون و باهاشون بازی میکنی دیگه خستگیم در میره واقعا در میره . چهارشنبه هم یه روز از اون روزهای خوب بود که عمه ها و باباجونینا و عموها اومدن خونمون افطاری و تا تونستی با ماه تیسا و نگار توی اتاقت آتیش سوزوندید و بازی کردین منم از دیدن اون همه شادی تو آرامش میگرفتم . این تل سر خوشگل رو هم نگار جون هنرمند برات درست کرده بودو خیلی با سلیقه توی جعبه گذاشته بود  .

پنجشنبه هم برای افطار  رفتیم خونه دایی بزرگ مامانی که کلی مهمون دیگه هم داشتن و تولد ٢٢سالگی الناز جون دختر داییم رو جشن گرفته بودن .البته جشنش  هم به مناسبت تولدش بود هم به مناسبت گرفتن کارت مربی گریش . اونجا هم خیلی بهت خوش گذشت و کلی شمع فوت کردی و دست زدی و هراز گاهی اون پشت مُشتا دور از چشم بقیه یه قری هم میدادی .

عاشق رنگ صورتی کیک شده بودی و همش میگفتی مینا مینا . و زن داییم هم همش بهت کیک میداد. ولی باز میخواستی و میگفتی مینا مینا چون فکر میکردی اون رنگ صورتیش به چیز دیگست . فردا که از خواب بیدار شدی گفتم روشا تولد الناز چی کار کردی ؟ میگفتی تَلو بعد فوت میکردی .

امروزم دختر خاله مامانی با دو تا دخترهای گلش و داییم و الناز و مامان جون اومدن خونمون و موقعی که خونمون بودن زن داییم زنگ زد که دیروز سرم شلوغ بود و فرصت نکردم یه دل سیر روشا رو ببینم  با داییت بفرست بیاد. منم خواستم هم تجربه دوری از تو رو داشته باشم و هم تو تجربه دوری از مامان و بابا رو برای مدت طولانی داشته باشی  برای همین ساکت رو آماده کردم و فرستادمت بری . ولی از اون لحظه یه جور دلشوره همراه با دلتنگی داشتم نا خدا گاه موبایل و تلفن خونرو میخواستم بیارم پیش خودم بزارم که اگر کسی زنگ زد فوری بردارم که بیدار نشی اصلا حواسم نبود خونه نیستی .

این عکست رو قبل از اومدن مهمونامون که داشتی جلوی آینه موهات رو شونه میکردی گرفتم

دخترم با چه دقتی داره موهاش رو شونه میکنهلبخند

وقتی خودت رو تو آینه میبینی چه ذوقی میکنی

این عکس رو هم از پشت شیشه موقعی که داشتی میرفتی گرفتم

دختر نازم عاشقتم و اصلا طاقت یک لحظه دوریت رو ندارم و همش منتظرم شب بشه بیام دنبالت .ناراحتاین اولین تجربه دوری از تو بود که اصلا تجربه خوبی نبود همیشه اگر پیش کسی هم میزاشتمت خودم بیرون بودم و سرم گرم بود و متوجه نبودت نمیشدم ولی الان توی خونه هر جا رو که نگاه میکنم تو رو میبینم .گریه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان بنيتا
5 مرداد 92 0:34
واي آتنا جون يه حس خاصي بهم دست داد كاملا دركت كردم آخه منم خيلي كم بنيتا رو ميذارم جايي ولي به قول شما خودم خونه نيستم و سرگرمم
اميدوارم هميشه فضاي خونه پر از شادي روشا يدونه باشه


مرسی عزیزم . واقعا فکر نمیکردم نبودش انقدر حس بشه ولی خوب شد که تجربه کردم تا متوجه بشم که چه قدر بهش وابسته شدم.
مامان ایسان
5 مرداد 92 10:35
آتنا جان برداشتم سایزش خیلی کوچیکه تو چاپ بد میشه لطفا خودت اپلود کن سایزشو خیلی کوچیک نکن
منتظرم


حتما عزیزم در اولین فرصت میدم همسری سایزش رو درست کنه برات میفرستم .
الهام مامان یسنا
5 مرداد 92 13:47
آفرین آتنا جون که با وجود بچه مهمونی میدی خیلی سخته.
من اصلا طاقت نبودنش رو ندارم چند بار خواهرم گفته بده من چند ساعت ببرمش خونهمون ولی وقتی خونه باشم اصلا دلم راضی نمیشه. ولی واقعا تجربه خوبیه.
حالا خوبه طولانی مدت میره برات دلتنگی نمیکنه.



مرسی عزیزم.
خیلی هم طولانی نشد تقریبا 3 ساعت بود . میونش با زن داییم خوبه خیلی هوای من رو نمیکنه البته کلا روشا بیرون از خونه به غیر از باباش هوای هیچ کس رو نمیکنه.
بابای روشا
5 مرداد 92 21:56
روشا خانوم یه دونه حسابی این مدت تو مهمونی ها کیف کرده خوش به حالت خانوم کوچولو



واقعن وقتی همیشه کوچولو های نازنین پیشمون هستند یه روز یا چند ساعت که ازمون دور میشن واقعن احساس دلتنگی میکنیم واقعن همش فکر میکنیم یه چیزی گم کردیم


بله دقیقا حق باش ماست






سمان مامان آرشیدا
6 مرداد 92 2:36
آخی عزیزم.
منم این روزا دارم تمرین دوری آرشیدا رو میکنم.
یه همسایمون خیلی دوسش داره و بارها اصرار کرده بود ببرنش خونشون ولی من یه جوری تفره میرفتم. اینبار قبول کردم . برای منم حس غریبی بود ولی به خودش خوش گذشته بود.
الان دیگه هر روز میره خونشون و تا 3 ساعت هم مونده وروجک.
باید تمرین بدون ما جایی بودن رو هم داشته باشن دیگه.


بله خوبه سمانه جون که کمی دوری از ما رو هم تجربه کنن ولی هر جایی و پیش هر کسی نزار چون به هر کسی نمیشه اعتماد کرد . خدای نکرده اتفاقی براشون بیوفته دیگه قابل جبران نیست.