اولین بیماری پاییزی
عزیز مامان از پنجشنبه که رفتیم کرج خونه عمو منصور به خاطر بادهای سرد کرج مریض شدی و جمعه و شنبه تب داشتی که خونه با استامینوفن اومد پایین ولی از دیروز سرفه هایی میکنی که با هرکدومش گلوی منم درد میگیره . دیروز رفتیم دکتر هم برای مریضیت هم برای چکاب ٢٠ ماهگیت .دیگه کاملا عاقل شدی از پله های مطب که میریم بالا متوجه میشی کجا داریم میریم ،همش به بابا میگفتی بریم بیرون . بابا هم رفت از روزنامه فروشی جلوی مطب برات این کتاب رو خرید که دکتر بهت بده مثلا با هم دوست بشید .
به زور و گریه تونستیم اندازه هات رو بگیریم خیلی با دو ماه پیشت فرق نکرده بودی . انقدر از دکتر میترسی و مقاومت میکردی که دستیار دکتر موقع دراوردن لباست، بادیت رو پارش کرد .آخر سر هم بابا وزنت رو اندازه گرفت.
یک هفته ای هم هست لب به غذا نمیزنی یعنی فقط روزی ٢ قاشق میخوری دیگه ترفندهای بخور بریم ددر ، بخور بهت ماست بدم، اگر بخوری میریم بازی،اگه نخوری میدم نی نی بخوره هم جواب نمیده . دکتر هم میگه اصلا بهش اصرار نکن وزنش نشون میده اندازه ایی که بدنش احتیاج داره میخوره ولی این دکترها همه چیز رو راحت میگیرن من کار خودمو میکنم.