امام زاده صالح
عزیز مامان بالاخره بعد از گذشت 20 ماه از نذری که توی دو ماهگیت عمه میترا برای چشمهای خوشگلت کرده بود چهارشنبه رفتیم امام زاده صالح . توی دو ماهگیت خیلی برای چشمات ما رو ترسوندی و اون لحظه دیگه هممون دست به دعا شدیم و هر کسی برات یه نذری کرد عمه هم نذر کرده بود اگر چیزی نباشه یه چهارشنبه ببریمت امام زاده صالح ولی کو چهارشنبه ایی که بابا زود بیاد و بتونیم بریم ولی این چهارشنبه به خاطر تعطیلی تونستیم بریم .
چون نمیتونستم هم چادرمو روی سرم نگه دارم هم از یه دختر زبل مواظبت کنم فرستادمت پیش بابا قسمت مردونه و بابا هم عکسی ازت نگرفت فقط چند تا عکس توی حیاط گرفتیم که تقاضای منا منا میکردی
دخترم مثل مامانیش عاشق خیارِ
بعد هم رفتیم یه گشت کوچولو توی بازار تجریش زدیم که عاشقشم
هر چی صدات میکردیم یک لحظه هم برای عکس برنمیگشتی برای همین همه عکسهات تار شد.
وقتی مریض میشی و پزشک ازت میپرسه : بیماریت چیه ؟؟؟
منتظر مادرت میشی ... و همیشه جواب دادن رو به اون میسپاری ...
چرا که میدونی مادرت همون احساسی رو داره که تو داری ...
حتی از خودت بیشتر دردت رو احساس می کنه
عزیز دلم امیدوارم همیشه سالم باشی و هیچ موقع مریضی سراغت نیاد .