30 ماهگی ماهدونه - دریاچه اوان
18 تیر برای افطار دوستهای بابا رو با یه عالمه نی نی دعودت کردیم خونمون که بر حسب اتفاق تولد یکسالگی حورا هم بود ، پدر و مادرش یه کیک کوچولو خریدن و یه تولد نصفه و نیمه خونمون گرفتیم و بقیه تولد موکول شد به هفته بعد خونه خودشون که رسمی تر ، همرا ه با شام و کیک و بزن و برقص .
6 مرداد هم هفتمین سالگرد ازدواج مامان بابا بود که برای شبش افطار خونه عمه مینا دعوت بودیم ،کیکمون رو بردیم اونجا و شام ویژه رو هم فرداش سه نفری خونه خودمون خوردیم .
برای شام هم فسنجون و چیکن استروگانف و ژله انگور و پودینگ شکلات که بابا خیلی دوست داره درست کردم .
قرار بود من و بابا با دستمون قلب درست کنیم و شما رو توش جا بدیم ولی با شیطنتات نمیزاشتی تمرکز کنیم فقط منتظر یه فرصت بودی که حواس من و بابا نباشه شمع ها رو فوت کنی یا یه ناخنکی به غذاهای روی میز بزنی برای همین خیلی ایدمون جالب نشد.
این چرخ خیاطی هم هدیه یدونمون به مناسبت سالگرد عشقولانه مامان و بابا .
یک روز از تعطیلات عید فطر رو هم رفتیم دریاچه اوان توی شهر قزوین.
به نظرم اصلا جای جالب و قشنگی نبود دورو برمون شلوغ بود هر عکسی که میخواستیم بگیریم مثل این عکس کلی آدم اضافه توی عکس بودن.
سه ماه پیش برای چکاب دندونات بردمت دندون پزشکی دندون پایینت کمی سیاه شده بود ولی خیلی عمیق نبود دکتر هم گفت الان نیازی به درست کردن نداره خوب مسواک بزنید و شکلات کم بخوره و معاینه های هر دو ماهش رو هم بیاد تا چند سال این دندونش سالم میمونه . چند روز پیش با نگار که اونم معاینه داشت رفتیم دوره دوم معاینه دندونات
چکابهای ماهیانت از وقتی که دو سالت شده دیگه هر سه ماه یکبار انجام میشه برای همین دیروز برای چکاب 30 ماهگی و نشان دادن آزمایشی که چند ماه پیش انجام دادیم رفتیم پیش دکتر مهدوی که خودشون آمریکا بودن و همسرشون معاینت کرد از قد و وزنت بسیار راضی بود خدا رو شکر کمبود ویتامین و عفونت هم نداشتی دکتر هم کلی به خاطر کارهای عاقلانه ایی که میکردی ازت تعریف و تمجید کرد.
الهی قربون اون نگاه نگرانت بشم که دوختی به در اتاق دکتر.
با گذشت 30 ماه از تولدت همچنان مراجعاتت با زحمت انجام میشه قبلش کلی گریه میکنی و زمانی که وارد اتاق هم میشیم اصلا اجازه معاینه نمیدی تدبیرهای ما هم برای خرید کتاب و اسباب بازی و دادنش به دکتر ، افاقه نکرده دیروز هم برات عینک و کیف خریدیم و دادیم به دکتر که بهت بده قبلش قیافت ناراحت و عصبانی بود و بعدگرفتن هدیت یه لبخند ریزی رو لبت . دکتر هم گفت این آخرین باری که رشوه قبول میکنم که بهش بدید باید عادت بکنه بدون رشوه با دکتر همکاری کنه.
یه بعد از ظهر تابستونی و یه خواب شیرین
این عکسهای جا مونده از مسافرت مشهدمونه که تازه به دستم رسیده
روشای باهوش من این روزها خیلی دنبال چی شبیه چیه و دنبال رنگهای مشابه توی اسباب بازیهات هستی وقتی برات بستنی میخریم که اونم به انتخاب خودت یا بستنی صورتی یا سبز یا آبی هست بعدش دنبال این هستی که بستنیم رنگ این عروسکمه این ماشینه رنگ بستنیمه . کش و سنجاق هایی که باید با لباست بزنی خودت ست میکنی و دقیقا رنگ لباست رو انتخاب میکنی و میگی مامان این به لباسم میاد .
چند روز پیش داشتی آب رو از یه لیوان به یه لیوان دیگه میریختی کاری که از بچگی انجامش میدادی و کلی هم سرت رو گرم میکرد ، گفتم روشا این کار رو نکن آب رو میریزی زمین گفتی من نمیریزم من روشا عاشوری هستم .
جدیدا یاد گرفتی میگی قُمبُرِت برم (قربونت برم)
برای شبهای احیا بابا تا صبح میرفت امام زاده و ما توی خونه تنها بودیم ،شبهایی که میخواست بره گریه میکردی و میگفتی دوست ندارم بابام بره امام زائه
از بین کش های سرت یه کش که خیلی کوچیک بودو برداشتی که مامان اینو ببندم به موهات گفتم نه روشا دردم میاد گفتی بزار ببندم خانومه من بشی، عسل بشی ، جیگر من بشی