36 ماهگی روشا یدونه
روشا یدونه مامان تولدت مبارک عشقم
امروز سه ساله شدی هنوز باور نمیکنم به این سرعت بزرگ شدی ثانیه به ثانیه دیشب و امروز رو با چهارده بهمن 90 مقایسه میکردم و مرور میکردم که توی سه سال پیش در این لحظه داشتم چی کارها میکردم . دیروز برات تولد گرفتم خیلی عالی و خوب برگزار شد برای من کمی خستگی داشت ولی شما حسابی خوش گذروندی و شاد بودی زمانی که داشتم موهای خوشگلت رو درست میکردم که بریم سالن ،بغضم ترکید و کلی هردومون گریه کردیم نمیدونم چرا؟ انگار حس میکردم داری عروس میشی و ازمون جدا میشی کمی شیطون و حرف گوش نکن شدی صبح تا شب داریم با هم کلنجار میریم ولی تو یدونمی وقتی ازت جدا میشم فقط برای چند لحظه میتونم دوریت رو تحمل کنم .
از شنبه 11 بهمن رفتی مهد کودک فقط برای چهار ساعت از ساعت 8 تا 12 . اولین روز بابا کمی دیر رفت سرکار تا همه مراسم روز اولی رو با هم اجرا کنیم . صبحانه سه نفره ،رد شدن از زیر قران و گرفتن کلی فیلم و عکس یادگاری . وقتی اونجا به مربیتون خاله سحر معرفی شدی بابا رفت منم نیم ساعتی بودم وقتی دیدم نا آرومی نمیکنی برگشتم خونه تمام مسیر خونرو اشک ریختم چون برای اولین بار بود پیشه کسی که آشنا نباشه میذاشتمت ،نگران بودم و هر نیم ساعت زنگ میزدم مهد و از حالت میپرسیدم و اونها هم میگفتن عالی اصلا بهونه نمیگیره . خدا رو شکر این چند روز که رفتی خیلی دوست داشتی فقط موقع برگشت اذیت میکنی که دوست نداری بیای خونه که خاله سحر میاد کمی توی حیاط باهات بازی میکنه که رضایت بدی.
از همه لحظه هات عکس و فیلم گرفتم از دم در خونه تا توی ماشین و دم در مهد توی همه عکسهات مشخصه که تمام وجودت ذوق و شوقه.