پارک دو نفره + سزمین عجایب
چهارشنبه با عمه مینا قرار گذاشتیم شما و نگار رو ببریم سرزمین عجایب . خیلی وقته میخوام ببرمت ولی بابایی میگه برای روشا مناسب نیست ولی بالاخره راضیش کردم و با عمه قرار گذاشتم ولی بعد از ظهر عمه زنگ زد گفت نگار مریضه و حالش خوب نیست نمیتونیم بیاییم و چون از صبح بهت گفته بودم میخوام ببرمت ددر ، نخواستم پیشت بد قول بشم برای همین حاضرت کردم و رفتیم پارک نزدیک خونه ، از اونجایی که سوار هر وسیله ایی که میشی دیگه پیاده نمیشی و با گریه پیادت میکنم و هزار ما شا الله انرژیتم زیاده و من باید کفشهای آهنیم رو پام میکردم تا بتونم راحت دنبالت بدو بدو کنم زود خسته شدم و برگشتیم خونه ولی پنجشنبه بعد از ظهر با بابایی رفتیم سرزمین عجایب . از قطارش خوشت اومده بود ولی بازی های دیگه زیاد برات جذابیت نداشت فکر کنم از سر و صدای زیاد ترسیده بودی . خلاصه تجربه ایی بود دیگه
این بابا و پسر هم داشتن تمرین فوتبال میکردن وعروسک خانوم هم محو تماشا، هر از گاهی بابای پسر توپ رو مینداخت جلوی پات و میگفت پرتش کن و شما هم کلی کیف میکری به زور اوردمت این ور تا خدای نکرده توپ بهت نخوره
این نی نی مو فرفری هم اسمش آدرینا بود ، موقع سوار شدن صدامون کرد گفت پیش ما بشینید ما هم اطاعت کردیم و کمی تو مسیر قطار سواری با مامانیش و آدرینا دوست شدیم