باغ موزه ملی
دیروز پنجشنبه بود و معمولا بابایی پنجشنبه ها خونه نیست منم حسابی حوصلم سر رفته بود برای همین اس ام اس دادم به عمه مینا که اگر نگار رو جایی بردن بیان دنبالمون ما رو هم ببرن و عمه مینا ساعت 3:30 زنگ زد که بریم موزه ملی و شما هم خواب بودی توی خواب حاضرت کردم ولی با بد اخلاقی پا شدی و رفتیم
یک چیز خیلی جالب که اونجا بود و من و عمه حمیده کلی لذت بردیم کله یه آدم 37 ساله با قد 175 سانت بود با ریش و موهای بور که مسئول موزه میگفت موهاش مشکی بوده در اثر ید و نمکی که توش بود دکلره شده ولی ابروهاش مشکی بود و یک گوشواره طلا توی گوشش بود و یه گردو هم از جیبش در اورده بودن با یه لنگه از چکمه که استخوان پاهاش توش بود و تکه هایی از لباس و وسایلی که همراهش بود هم کنارش گذاشته بودن . وحشتناک ولی جالب بود ولی نمیدونم چرا یادم رفت ازش عکس بگیرم تا بابا هم ببینه.
مثلاٌ تخت جمشید
از اونجا هم رفتیم پارک شهر و شما کلی با نگار و عمه مینا بازی کردین و من و عمه حمیده و عمو امیر حسین هم در کمال آرامش صحبت کردیم و خوراکی خوردیم
فسقل بغل نگار برای سرسره سواری
قطار در حال حرکت بود و نمیشد عکس بهتری گرفت