این روزهای دخترک شیرین من
این روزهای یدونه من به بازی و شیطونی و تفریح و شبربن زبونی و خرابکاری میگذره یعنی حال و هوای همه خونه هایی که اگر یدونه مثل یدونه من داشته باشن اینجوریه البته اگر داشته باشن چون روشای من یدونست روزی یکبار کل چند هزار و اندی عکسهایی که ازت گرفتم رو میبینم و دلتنگ روزهای گذشته میشم و یه وقتی بارونی که چرا انقدر زود گذشت لحظه هایی که تلاش برای چرخیدن و سینه خیز رفتن و چهار دست و پا رفتن میکردی این روزها همش یاد پارسال میکنم یاد روزهای پر اضطراب گرفتن جشن های عزیزم روزهایی که با همه مشغله و بی خوابی ها و دست تنهایی شب بیدار میموندم تا بتونم تک تک کارهای جشنت رو خودم با عشق انجام بدم شاید گرفتن جشن هایی که برات گرفتم به دل بعضی ها خوش نیومد و توی دلشون به سرخوشی و حوصله زیاد من خندیدن ولی مهم برای من تو بودی که تک تک لحظه ها و ثانیه ها ی مهم و تکرار نشدنیت با گرفتن جشن و شادی و کیک و چند تا عکس بیاد موندنی ثبت بشه و فراموش نشه . دونه دونه لباسهای بچگیت رو نگه داشتم حتی اونهایی که با خوردن غذا لکشون کرده بودی و با هیچ لکه بری پاک نمیشد حتی جورابهات همه چیزت رو ولی حیف که هیچ بویی از کودکیت رو نمیشه لای اون همه لباس نگه داشت که وقتی دلتنگ عطر خوشبوی تنت شدیم بوش کنیم و کمی دلمون باز شه یکی از لباسهات رو نشسته نگه داشتم شاید بوی تنت برای همیشه یادگاری بمونه وقتی از انرژی زیادت خیلی خسته و ناتوان میشم پیش خودم فکر میکنم که این نیز بگذرد پس بزار خوش بگذره فقط روشا ٤ ماه فرصت داره تا یکسالگی کنه بگذار تا میتونه یکسالگی کنه فردا برای همین روزهاش دلتنگ میشی ولی صد حیف که داشتن اون لحظه ها توی فردا دست نیافتنیه مثل الان که وقتی بچه ایی رو میبنم با دهنش صداهای عجیب و غریب درمیاره و من کلی کیف میکنم یاد ٣ ماهگیت میوفتم که چه قدر از این کارت ناراحت بودم یا خوردن پای کوچولوت که وقتی پاپوشتم پات بود باز توی دهنت میکردی و من نگران مریض شدنت بودم و یا عکسهای ٤ ماهگیت که کامل موهای جلوی سرت ریخته بود و من همیشه کلاه روی سرت میزاشتم که دیده نشه ولی الان هزار تا قربون صدقه برای اون سر کچلیت میرم. خلاصه بگم که داری به سرعت نور بزرگ میشی و کارهای آدم بزرگها رو میکنی خیلی عاقلتر شدی دیگه معنی نه رو متوجه میشی وقتی میگم کاری رو نکن اگر روی دنده لجبازی نباشی نمیکنی روزها کارهایی میکنی که بعضی وقتها اینجوری میشمکه یعنی عادیه بچه توی این سن انقدر بفهمه ما شاالله . انقدر شیرین حرف میزنی که میمیرم برای حرف زدنت همه چیزهایی رو که میگی ضیط کردم ولی بعضی وقتها نگرانم نکنه چیزی گفته باشی که نداشته باشم برای همین دوباره ضبطش میکنم خیلی ناز یاد گرفتی میگی عَسیییسی(عزیزم) عاشیچی(عاشقتم) مچکرم رو هم میگی ولی هر چی تلاش کردم متوجه نشدم دقیقا چه جوری میگی برات بنویسم برای اولین بار روز پنجشنبه که داشتیم میرفتیم خونه بابا جون تا رسیدیم دم در خونشون گفتی بابا چونه
بابا همیشه نمازش رو پیش تو میخونه که از بچگیت ببینی و الگو برداری کنی . اوایل با اعمال شاقه نماز میخوند چون از سر و کولش بالا میرفتی مهرش رو برمیداشتی در یه چشم بهم زدنت فرار میکردی یا میرفتی روی پاش مینشستی و نمیزاشتی که بلند شه ولی بابا کوتاه نیومد و همچنان جلوت نماز خوند تا دخترکمون عاقل شد و دیگه کنار باباییش نماز میخونه و در نبودش تنهایی نماز ظهرش رو میخونه
چادرت رو وقتی چند ماهت بود مامان جون بهت داد وقتی سجاده و چادر میخوای میگی اَلا
قبل از نمازت یه سیب بهت داده بودم که موقع نماز زیر چادر از فرصت استفاده کردی داری میخوری
چند روز پیش خیلی ناز لالا کرده بودی دیدم خیلی وقته از خوابیدنت عکس ننداختم برای همین دوربین رو برداشتم و یه عکس خوشمل انداختم
این عروسکت رو هم همکار بابایی سوغات از ارومیه برات اوردن دستشون درد نکنه دیگه کم کم داره کلکسیون شخصیت های کارتونیت تکمیل میشه
بوستان باغ ایرانی که من و بابایی خیلی خوشمون اومد ولی حیف که دیر رفتیم و هوا هم این روزها زود تاریک میشه و نشد عکسهای بهتری ازت بگیرم
دختر عشق آب بازی من از دیدن آب کلی کیف کرد
وقتی از پله ها میرفتی بالا موقع سُر خوردن داد میزدی مامانی ، وقتی برات دست تکون میدادم سُر میخوردی
رفتی پیش این آقا که سوار اسکوتربچش بشی آقاهه هم کلی قربون صدقت رفت بعدش تا اومدی اینطرف خوردی زمین و گریه کردی بابا هم گفت بچم چشم خورد .
دیگه خیلی سخت میشه ازت عکس گرفت وقتی میگم روشا ژست بگیر عکس بندازم خودت رو میزنی به اون راه و زیر چشمی نگام میکنی ببینی دارم چی کار میکنم