28 ماهگی روشا یدونمون& مسافرت قم، جمکران، نیاسر ، قمصر، مشهد ، ساری
یدونه مامان این ماه ، ماه خوبی بود چون همش به گشت و گذار و مسافرت گذشت .مسافرت هامون روزهاش خیلی کم بود ولی حسابی خستگیمون رو به در کرد قبل از اینکه عکسهای این ماهت روبزارم کمی از چیزهایی که یاد گرفتی و میگی برات مینویسم . اول از همه که تقریبا دو ماهه بدون پوشک حسابی واسه خودت داری حال میکنی دیگه حتی موقع بیرون رفتن و موقع خواب هم پوشکت نمیکنم چند تا از پوشک هات مونده که نگه داشتم برای عروسکهات که براشون مامانی کنی از همه مارکهای پوشکهایی که برات تا به حال خریدیم یدونه یادگاری برات نگه داشتم اول با پوشک جان به به شروع کردیم بعدش پمپرز و مولفیکس و هاگس و یکبار هم پامتی و آخر سر هم جان به به 5 . وقتی پوشکهای شماره صفرتو میبینم باورم نمیشه یه روز انقدر نی نی بودی .تقریبا خوب با این قضیه کنار اومدی با ترفند لواشک و برچسب و اسمارتیز تونستم توی یک هفته بهت یاد بدم ولی هنوز هم پیش میاد یه وقتهایی کنترل نداشته باشی و یه کوچولو جیش کنی ولی فوری میای میگی .
یه روز خوابیده بودی و منم مشغول کار با کامپیوتر بودم وقتی بیدار شدی فوری اومدی پیشم و بوسم کردی و گفتی مامانی دوست دارم شوچولات بخورم. فکر کنم خواب شکلات دیده بودی.
به تخم مرغ میگی تُمبخور به توت فرنگی میگی توت پرندی به گوجه سبز میگی جُجه سبز به قارچ میگی آرچ
داشتیم با هم فلش کارت هات رو تمرین میکردیم برای معرفی لیوان عکس لیوان سفالی رو گذاشته بودن که شبیه لیوانهای خونه عمو اسماعیل اینا بود فوری گفتی مامانی از اینا سمانه داره ها . چند روز پیش هم عمه حمیده اومد خونمون و کلی برات خوراکی خرید منم فرداش یکی از خوراکی ها رو بازکردم وقتی خوردی تموم شد گفتی حمیده دستت درد نکنه . کاملا یادت بود که اینو عمه حمیده برات خریده .هزار ما شااله هم خیلی با دقتی هم خیلی باهوش به محیط اطرافت خیلی توجه میکنی و همه چیز رو به موقع به یادت میاری
به بابا خوراکی دادی که بخوره بابا گفت نمیخورم عزیزم خودت بخور گفتی بابا تالُف (تعارف) میکتی
یه شب بابا زود اومد خونه ،شام رو خوردیم و برای قدم زدن رفتیم پارک نزدیک خونمون ولی حوصله نداشتیم مسیرطولانی تا اسباب بازی ها رو بریم و از اونجایی که اگر جایی تاپ و سرسره نداشته باشه از نظر شما پارک نیست گریه پشت گریه که بریم پارک برای همین مجبور شدیم بریم یه پارک دیگه که وسایل بازیش نزدیک پاشه تا شما هم لذت پارک رو ببری.
همیشه دوست داشتم برم شهرک سینمایی و جاهایی که توش فیلم های قدیمی رو بازی میکنن ببینم ولی فرصت نشده بود برای همین یه پنجشنبه به بابا پیشنهاد دادم و بابا هم قبول کرد به نظرم ارزش یکبار دیدن رو داشت.
گراند هتل
بعد از شهرک سینمایی اومدیم خونه وناهار خوردیم و بعدش رفتیم پارک ساعی
سه شنب 26 اردیبهشت هم به مناسبت روز پدر تعطیل بود ما هم از این فرصت تعطیلی استفاده کردیم و رفتیم قم و جمکران توی این سفر قرار بود مامان جونینا هم همراهمون بیان ولی برنامشون جور نشد و سه تایی رفتیم . شب رو هم توی قم موندیم و فردا 5 صبح حرکت کردیم سمت کاشان برای دیدن مراسم گلابگیری . چون من و بابا قبلا کاشان رفته بودیم و جاهای تاریخیش رو دیده بودیم دیگه تمایلی به دیدن دوبارشون نداشتیم فقط رفتیم حمام فین کاشان و آبشار نیاسر و گلابگیری سنتی توی قمصر
تقریبا 7 صبح بود رسیدیم کاشان هوا کمی سرد بود منم اصلا برات لباس گرم برنداشته بودم مجبور شدیم پتوت رو بپیچیم دورت ولی بازم نوک بینیت از سرما قرمز شده بود.
آبشار نیاسر که خیلی خیلی زیبا بود .
سه شنبه 30 اردیبهشت تا 2 خرداد هم با عمو اسماعیل و عمه میترا و عمه حمیده و عمه مینا اینا رفتیم مشهد. بازم چون دو بار مشهد رفته بودیم و جاهای دیدنیش رو دیده بودیم فقط رفتیم حرم و مرکز خرید الماس شرق توی خیابان خیام ، اونجا هم ما رفتیم سینما 5 بعدی و شما پیش عمه میترا موندی.
یه خواب شیرین بعد از یه گشت و گذار حسابی
این ست گردنبدند و دستبند و عروسک رو هم عمه میترا زحمتش رو کشیدو توی مشهد برات خرید . ستت رو من انتخاب کردم و عروسک رو هم خودت .
بینی عروسکت رو میگرفتی میگفتی هیس مامان داره عس میدیره
یه روز خوب دیگه با نگار جون توی پارک گلابدره و نهج البلاغه . اول قرار بود بریم باغ فردوس ، تا اونجا هم رفتیم ولی دیدیم جای نشستن نداره فقط میتونیم از موزه سینما بازدید کنیم برای همین نزدیک ترین جایی که میتونستیم بریم گلابدره بود اینجا هم وسایل بازیش خیلی دور بود و شما هم بعد از کلی توپ بازی با نگار و مامان و بابا قانع نشدی و میگفتی بریم پارک برای همین به پیشنهاد نگار جون رفتیم نهج البلاغه .
اولین باری بود که اجاز میدادم از این سرسره ها سوار بشی همیشه نگران بودم وقتی خودت رو تنها توی یه تونل ببینی وحشت کنی و لی این بار بابا سوارت کرد اولین بار جیغهای بنفش میکشیدی و رنگت سفید شده بود بابا بعدش میگفت نگران بودم از ترس و ذوق یه وقت جیش کنه. هم ذوق میکردی هم کمی ترسیده بودی ولی بازم دلت میخواست بری و سر بخوری
برای تعطیلات چهاردهم و پانزدهم خرداد هم با عمه حمیده رفتیم ساری . توی ماشین دائم بهت میگفتم روشا میخوایم بریم دریا آب بازی ، و یه وقتهایی که توی ترافیک میموندیم میگفتم روشا به ماشینا بگو برن ما میخواهیم بریم آب بازی تو هم تکرار میکردی و خوشحال بودی ولی وقتی رسیدیم لب دریا اصلا راضی نشدی بری توی آب فقط یه کم بغل بابا لب دریا نشستی. بابا هم خیلی اصرار نکرد که بری توی آب میگفت اگر به زور ببریمش توی آب برای همیشه از دریا و آب وحشت داره و بدش میاد. وقتی پاهات شنی میشد میگفتی بابا بشور تفیث شده و همش نگران نی نی هایی بودی که توی آب بودن و میگفتی پاهای نی نی تفیث شده بره بشوره.
اینجا یه تابلو بود که عکس چند تا مرغ و خروس روش بود براشون آب معدنی میبردی میگفتی جوجو آب بخور