روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

روزمرگی ها من

1392/2/29 14:59
490 بازدید
اشتراک گذاری

روشای مامان این روزها خیلی شیطونتر از قبل شدی و اذیت هاتم سر به فلک کشیده دیگه خونه تمیز و بدون اثر انگشت روشا رو باید برای همیشه فراموش کنم روزی چند بار گردگیری میکنم البته گردی که نیست فقط جای انگشت های شماست ، انگار متوجه میشی خونه تمیزه و نباید باشه برای همین هر چیزی که بهت میدم بخوری میبری دستتو روی تک تک میزها میمالی تا دوباره به حالت قبل برگردونیش و بعد پیش خودتsmiley

کشوی پوشک و کشوی لباسات که روزی چند بار خالی و پر میشن دیگه از تزئینات روی میز توالت هم خبری نیست چون همشون یا شکسته شدن یا به زیر تخت و توی کشو منتقل شدن همه برسها رو شکوندی و هیچ کدوم دسته ندارن

روکش مبل رو که بر میدارم تمیز کنم میری میشینی دقیقا روی همون مبل و تکون نمیخوری که روکششو بندازم باید بزارمت توی اتاق و بدو بدو بیام توی پذیرایی و روکش رو بندازم تا تو هم برسی توی پذیرایی دیگه کار از کار گذشته بعد که روکش فرش رو میندازم زمین و مرتب میکنم و بعد  با خیال راحت که کارم تموم شده  میرم دنبال کارم.  بر میگردم میبنم کامل جمش کردی تا قبل از اون بهش کاری نداشتی ولی چون الان مرتب شده دوست نداری که باشه  کل اسباب بازی هات که از صبح روی زمین پهنه و هیچ کاری بهشون نداری رو موقع اومدن بابایی جم و جور میکنم که موقع ورود بابا خونه تمیز باشه ولی شما همون موقع میریزی  زمین و میری از آشپزخونه چند تا دستمال هم میاری و میندازی روی زمین و اون موقعست که من

 اینجوریم وتو  اینجوری  آشپزی و شستن ظرف و خوردن حتی یه استکان چای که بدون اینکه دست شما توش بره باید موکول بشه به زمان خواب شما و توی اون یکی دوساعت که خوابی نمیدونم چی کار بکنم شام درست کنم ، ظرف بشورم یا با خیال راحت چای بخورم یا بشینم پشت کامپیوتر و خرابکاری و شیطنت ها و شیرین کاری های روزت رو بنویسم  تا وقتی بزرگ شدی مثل من یادت نره چه کسی پیر شد تا تو جوون بمونی چه کسی بود یه روز از عمرش کم شد تا به عمر تو اضافه بشه یا یه زنگی به مامانم بزنم و از شما براش تعریف کنم یا  اینکه پیشه یه وروجک خسته دراز بکشم و کمی تجدید قوا بکنم برای ادامه این مسیر تکراری هر روز .

حالا با این همه خستگی از روزمرگی ، بدو بدو کردن دور خونه و کلاغ پر و لی لی حوضک و اتل متل توتوله و کدو کدو بازی کردن  الکم دولکم روزی چند بار هم سرجاشه و اگر بازی نکنم

از موقع اومدن شما هم مهمونی دادن تعطیله یعنی مهمونی دادن باب میل خودم و اونجوری که خودمو راضی میکنه تعطیله چون اگر موندنم تو آشپزخونه بیشتر از یک ربع طول بکشه با گریه میای و لباسمو میگیری که بیام بیرون و من از اینکه خدا نکرده قابلمه آب جوش روی یدونم نریزه یا سبزی و میوه نشسته تو دهنش نزاره میام بیرون هر چه قدر هم که بابا میگه عیب نداره غذا از بیرون میگیرم من راضی نمیشم دوست دارم از مهمونم با غذای آشپزخونه خودم پذیرایی کنم نه آشپزخونه رستوران

آخر شب هم موقع اومدن بابا داغون و خسته و گریون به استقبال بابا میرم و بابای خسته هم دلش به حال این مادر خسته میسوزه و یادش میره خودش هم چه قدر خستست و توی مسیر خونه پیش خودش داشته فکر میکرده الان میرم خونه    و این مامانی خسته و شیطونک پر انرژی رو میبره یه چرخی تو پارک بزنن تا مامانیش فراموش کنه چه مسئولیتی داره و چه قدر انرژی مصرف کرده تا روزش شده شب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان بنيتا
29 اردیبهشت 92 17:18
آتنا جون خيلي قشنگ توصيف كردي انگار كه روزانه هاي من و بنيتا رو نوشته بودي
خسته نباشي دوست خوبم


واقعا اینها روزانه های همه مادراست ولی من چرا طاقتشو ندارم نمیدونم.