لواسان (2)
قربون اون لبهای نارنجیت برم که با پفک رژ زدی
بابا محمد و نگار جون منتظر تا روشا روشون آب بریزه
وقتی متوجه میشی دارم ازت عکس میگیرم دیگه هر چی صدات کنم بر نمیگردی اینجا هم نگار جون به زور تونست راضیت کنه تا من ازت عکس بندازم
روشا یدونه با پسر عمو ش مهدی که یا مامان یا عمو یا بابا صداش میکنی
از صبح تا زمانی که برگردیم به غیر از 2 ساعتی که خوابیدی همش داشتی آب بازی میکردی یا روی صندلی نشسته بودی و پاهات توی آب بود .
دخترم کل بدنش آفتاب سوخته شد ولی به قول عمه مهناز شبیه بچه خارجیا شدی با اون چشمای خوشگلت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی