روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

35 ماهگی فرشته کوچولومون

یدونه مامان دیگه پست بعدی ماهگردت تولد سه سالگیته .به همین سرعت  فرشته ناز و کوچولو و شیطون و البته اینروزها خیلی لجبازمون سه ساله شد . دیگه کم کم داری از دنیای بچه گانت بیرون میای و درگیر موضوعاتی میشی که در آموزشش بهت ناتوان و درمونده به کلی کتاب و سی دی و مقاله و مشاوره پناه اوردم . هر ماه تلفظ کلمات اشتباهت کمتر از ماه قبل میشه .جملات بامزه ایی که این ماه گفتی و یادم هست : بوست کردم و گفتم روشا چرا من هرچی بوست میکنم سیر نمیشم گفتی وقت بگیر برو دکتر . با بابا رفتیم ساعتش رو از تعمیرگاه بگیریم گفتی تنهایی رفته منم خندیدم گفتم آره ساعتش پا داره تنهایی رفته تعمیر .   گفتی مامان نخند منظورم این بود بابا ساعتش رو تنهایی برده تع...
15 دی 1393

عکاسخانه مامان آتنا(7)

 یکبار دیگه دوست عزیزم مریم جون من رو شرمنده سلیقه فوق العادش کرد و عکسهات رو توی فیس بوک درست کرد و فرستاد . دست گلش  درد نکنه از راه دور روشا یدونه یه ماچ آبدار براش میفرسته   ...
1 شهريور 1393

آتلیه 30 ماهگی

هفته پیش  رفتیم آتلیه تا عکس های سالگرد ازدواجمون رو بگیریم ولی طبق معمول اولش بهونه گرفتی و گریه میکردی که عکس نمیگیرم خانوم عکاس هم یه کم باهات راه اومد ولی بعدش خسته شد و گفت اصلا برو روی مبل بشین عکس ننداز و اگه روشا اینجوری کنه قول نمیدم عکسهاتون خوب بشه . ماهم دیگه تصمیم به عکس دو نفره گرفتیم و لی به محض روشن شدن شمع ها با ذوق و خنده اومدی که تولده میخوام شمع فوت کنم و از این رو به اون رو شدی دیگه عکاس هم ما رو ول کرد و شروع کرد از شما عکس انداختن هر مدل و ژست و هر کاری که میگفت انجام میدادی .اینجوری شد که بیشتر عکسهای چاپ شدمون عکس های تکی شما شد تا عکسهای مامان و بابا. این عکس هم یه ژست واقعی بود...
25 مرداد 1393

پروژه دایپر + متفرقه های یدونه

عروسک 26 ماهه من دیگه همه چیز رو کامل ولی با زبون بامزه بچگی میگه ، یه وقتهایی واقعا دوست ندارم درست و واضح حرف بزنی دوست دارم همینجوری غلط غلوط حرف بزنی دوست دارم همیشه به آدامس بگی آماس به نمیخوام بگی نمیتام به نمیخورم بگی نمیتورم به مامان آتنا بگی مامان آتانا به عاشوری بگی عاشویی به خداحافظ بگی آفدِس  با تلفن که حرف میزنی بگی الو دَلام اوبی چه دَبَر من اوبم تو اوبی  عاشق زمانی هستم که کاری رو از سر تنبلی نمیخوای انجام بدی و میگی من بَلَ نیسم تو بلدی ، من بَلَ نیسم بیالم تو بلدی بیالی  . هنوز موقع خواب بوس میدی و میگی دَبش ولی دست دادن هم اضافه شده و اینکه بعدش دست من و بابا رو با هم میگیری مثل ورزشکارها که...
29 فروردين 1393

قانون جذب

سلام به دختر نازم  ماماني هر روز يه مطلب جديد توي وبلاگت مي ذاره و من هم هر روز مطالبش رو براي دونستن اونچه كه تو نبودم پيش مياد مي خونم و ياداوري گفته هاي روز قبل ماماني اما با تصورير ميشه  از اينكه نمي تونم مثل ماماني بنويسم و وقت بذارم ازت معذرت مي خوام . دخترم نمي دونم زمانيكه اين مطالب رو مي خوني هنوز هم مثل اين روزها از قوانين طبيعي استفاده مي شه يا نه . اا خواستم بدوني كه تو اين روزها با اينكه علم پيشرفت خوبي داشه اما هچنان قوانين طبيعت بدون ادعا مسيرهاي خودش رو باز مي كنه و تنها كساني متوجه اين قضيه هستند كه از اين نيروها خبر داشته و به آن توجه مي كنند  يكي از اين قوانين قانون جذب است كه يه كوچولو در موردش بر...
12 آبان 1392

مهمونی خونه حورا فسقل

روز یکشنبه که همه دوستهای بابایی دور هم جمع شدیم قرار شد کادوی نی نی های تازه بدنیا اومده رو همونجا بدیم و خونه تک تکشون نریم ولی بعد از جلسه آقایون پدر ، تصمیم بر این شد تا زمانیکه عمو محمد اینا که از یزد اومدن تهران هستن خونه عمو حسین و خاله عاطفه برای دیدن حورا جون بریم و کادوشون رو اونجا بدیم . روز سه شنبه شام رفتیم خونه عمو حسین که فقط قرار بود با وجود نیم وجبیشون بهمون ساندویج بدن و جیز دیگه ایی درست نکن ولی بازم عاطفه جون کلی زحمت کشیدن. امروز دیگه محمد پارسا داداش ترنم و تبسم هم اومد بود و به قول بابا محمد روشا از ارشدی در اومد   دختر خونه دار من با جاروبرقی حورا کل خونشون رو جارو کشید ...
13 شهريور 1392

بدون عنوان

  «بسم الله الرحمن الرحيم» و ان يكاد الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزلِقُونَکَ بِاَبصارِهِم لَمّاسَمِعُوا الذِّکرَ وَ یَقُولُونَ اِنَّهُ لَمَجنُونٌ وَ ما هُوَ اِلّا ذِکرٌ لِلعالَمینَ ...
11 شهريور 1392