روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

40 ماهگی یدونه دختریمون

چند روز پیش بالاخره موفق شدیم پروژه مهد کودک رفتنت رو دوباره شروع کنیم از اسفند ماه هر کاری کردم نرفتی مهد ولی الان چند روزه خدا رو شکر داری میری . چند تا از جمله هایی که این چند وقته گفتی و یادم هست : رفتیم با هم میوه بخریم و طبق معمول که توی سبد خریدمون باید حتما گوجه گیلاسی باشه گفتم روشا این همه گوجه میخوای چی کار ؟! گفتی میخوام بذارم زیتون پرورده بشه. عاشق برنامه خندوانه هستی و ثانیه به ثانیه برنامشون رو حفظی.  جدیدا وقتی میری دستشویی به تقلید از رامبد جوان توی دستشویی داد میزنی با افتخار از مامان دعوت میکنم منو بشوره.  ممنون که افتخار میدی بشورمت. وقتی خانوم دستور میدن بریم پارک اونم ساعت 12 ظهر . به اندازه کل عمرمون...
16 خرداد 1394

39 ماهگی یدونه

 39 ماهگیت مبارک یدونه مامان یه شب  در ادامه عید دیدنیمون رفتیم خونه  ترمبم (ترنم) و تبسم و بعد همگی با هم رفتیم رستوران. توی این ماه یه مهمونی با  دوستهای بابا داشتیم به مناسبت آمدن  آرمین کوچولو به جمعمون. یه روز خوب با دوستت النا . بدجور با لباس پوشیدن و بستن مو و انتخاب لباست باهات کلنجار میرم موقع بیرون رفتن هر کاری میکنم موهات رو که به هیج وجه نمیبندی و با هیچ تل و سنجاق و کش سری هم راضی نمیشی لباس رو هم که تا اونجا که  بشه دوست دارم هم نظر خودت هم باشه هم نظر من ولی آخر سر یه تیپ شنبه یکشنبه میزنی و میای بیرون. برنامه هر سه شنبه مون پارک و تفریح و گردشه غذای مو...
14 ارديبهشت 1394

38 ماهگی بهاری

بالاخره بعد از کلی تاخیر اومدم تا عکسهای سی و هشت ماهگیت که نصفش زمستانی و نصفش بهاری بود رو بزارم . امسال سر بز بودن و گوسفند بودن سال بین علما اختلاف بود ولی ما بنا رو بر گوسفند بودن سال گذاشتیم و کمی تزیینات گوسفندی  توی هفت سینمون انجام دادیم  ساعت تحویل سال 2 و 15 دقیقه و 10 ثانیه روز شنبه بود که ما طبق معمول تا آخرین لحظه بدو بدو میکردیم که من همیشه این هیجان و بدو بدو هاش رو به روزهای بعدش ترجیح میدم  شما هم که تا یک ساعت بعد از تحویل سال بیدار و سرحال بودی.  کلی کار نا تموم مونده بود که فرصت نکردیم شام بخوریم و تازه بعد از سال تحویل شما و بابایی شام خوردید . طبق روال هر سال سه تایی دور سفره نشستیم ...
26 فروردين 1394

37 ماهگی روشا جونمون

سلام به یدونه 37 ماه خودم این پستت رو با تاخیر گذاشتم به خاطر شلوغی های دم عید و یه عالمه کار نکرده و کار عقب افتاده ولی امروز که بعد از دو هفته رفتی مهد فرصت پیدا کردم . این ماه بدجور مریض شدی برای اولین بار بود توی این سه سال که اینطور مریض میشدی که نیاز به سه بار دکتر بردن و آزمایش و استراحت مطلق توی خونه میشد تقریبا این ماه چهار یا پنج روز بیشتر مهد نرفتی مابقیش رو خونه بودی تب خیلی شدید داشتی و سرفه و تهوع و خلاصه هر چیز که همه بچه های مهد داشتن تو همرو یکجا داشتی ولی خداروشکر با مراقبت های بابا و خوردن دارو و استراحت امروز سرحال شدی که بری مهد ولی به دیر پا شدن های صبح باز عادت کرده بودی و دلت نمیخواست بری . به غیر از امروز بقیه ...
23 اسفند 1393

36 ماهگی روشا یدونه

روشا یدونه مامان تولدت مبارک عشقم امروز سه ساله شدی هنوز باور نمیکنم به این سرعت بزرگ شدی ثانیه به ثانیه دیشب و امروز رو با چهارده بهمن 90 مقایسه میکردم و مرور میکردم که توی سه سال پیش در این لحظه داشتم چی کارها میکردم . دیروز برات تولد گرفتم خیلی عالی و خوب برگزار شد برای من کمی خستگی داشت ولی شما حسابی خوش گذروندی و شاد بودی زمانی که داشتم موهای خوشگلت رو درست میکردم که بریم سالن ،بغضم ترکید و کلی هردومون گریه کردیم نمیدونم چرا؟ انگار حس میکردم داری عروس میشی و ازمون جدا میشی کمی شیطون و حرف گوش نکن شدی صبح تا شب داریم با هم کلنجار میریم ولی تو یدونمی وقتی ازت جدا میشم فقط برای چند لحظه  میتونم دوریت رو تحمل کنم . ...
14 بهمن 1393