روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

امام زاده صالح

عزیز مامان بالاخره بعد از گذشت 20 ماه از نذری که توی دو ماهگیت عمه میترا برای چشمهای خوشگلت کرده بود چهارشنبه رفتیم امام زاده صالح . توی دو ماهگیت خیلی برای چشمات ما رو ترسوندی و اون لحظه دیگه هممون دست به دعا شدیم و هر کسی برات یه نذری کرد عمه هم نذر کرده بود اگر چیزی نباشه یه چهارشنبه ببریمت امام زاده صالح ولی کو چهارشنبه ایی که بابا زود بیاد و بتونیم بریم ولی این چهارشنبه به خاطر تعطیلی تونستیم بریم . چون نمیتونستم هم چادرمو روی سرم نگه دارم هم از یه دختر زبل مواظبت کنم فرستادمت پیش بابا قسمت مردونه و بابا هم عکسی ازت نگرفت فقط چند تا عکس توی حیاط گرفتیم که تقاضای منا منا میکردی دخترم مثل مامانیش عاشق خیارِ ...
26 مهر 1392

اولین بیماری پاییزی

عزیز مامان از پنجشنبه که رفتیم کرج خونه عمو منصور به خاطر بادهای سرد کرج مریض شدی و جمعه و شنبه تب داشتی که خونه با استامینوفن اومد پایین ولی از دیروز سرفه هایی میکنی که با هرکدومش گلوی منم درد میگیره . دیروز رفتیم دکتر هم برای مریضیت هم برای چکاب ٢٠ ماهگیت .دیگه کاملا عاقل شدی از پله های مطب که میریم بالا متوجه میشی کجا داریم میریم ،همش به بابا میگفتی بریم بیرون . بابا هم رفت از  روزنامه فروشی جلوی مطب برات این کتاب رو خرید که دکتر بهت بده مثلا با هم دوست بشید . به زور و گریه تونستیم اندازه هات رو بگیریم خیلی با دو ماه پیشت فرق نکرده بودی . انقدر از دکتر میترسی و مقاومت میکردی که دستیار دکتر موقع دراوردن لباست، بادیت ر...
23 مهر 1392

مهمونی خونه النا تپلی

پنجشنبه بالاخره موفق شدیم بعد از گذشت 11 ماه از بدنیا اومدن النا جون  که 15 آبان 91 به دنیا اومد بریم خونشون .  یه بار وقتی 3 ماهش بود توی تولد یکسالگی خودت دیده بودمش و بعد از اون فقط  عکسهاش رو توی فیس بوک میدیدم ولی دیدنش از نزدیک و گاز گرفتن اون لپهای تپلیش یه مزه دیگه ایی داشت.  یه نی نی پارتی کوچولو به مناسبت به دنیا اومدن النا بود  چند تا از نی نی ها نیومده بودن ولی روشا یدونه و حورا فسقل پای ثابتن. از این لباس حورا موقعی که سه ماهت بود برات خریده بودم چه قدر ذوق کردم  تن حورا دیدم انگار دوباره خاطرات اون موقعت زنده شد.   دیگه لالا دارم برید خونتون دیگه .&n...
20 مهر 1392

یک شب تنها خونه عمه مینا به روایت تصویر

پنجشنبه قرار بود به رسم هرسال که برای سالگرد ازدواجمون میریم آتلیه بریم عکس بندازیم البته با تاخیر ٢ماهه و قرار بود بابا نره سرکار و بمونه خونه از شما مراقبت کنه تا من صبح زود برم آرایشگاه ولی نشد که بمونه خونه و منم نمیدونستم شما رو کجا بزارم که صبح زود از خواب بلند نشی و راحت بخوابی که برای وقت آتلیه سر حال باشی برای همین عمه مینا پیشنهاد داد از چهارشنبه شب ببرتت خونشون و اونجا تا صبح بخوابی و منم به کارم برسم تا ٢ نصفه شب بیدار بودیم و هر لحظه منتظر این بودیم که عمه زنگ بزنه و بگه روشا بی قراری میکنه میخوام بیارمش ولی عمه زنگ زد گفت اصلا دلتنگی نمیکنه فقط کمی مامان مامان کرد و بعد بیخیال شد ( واقعا از اینکه انقدر دلت برای مامان و بابا تن...
20 مهر 1392

21 ماهگیت مبارک عزیزم

خدایا از تو سپاسگزاریم که سختی روزهای انتظار  را با شیرینی قدم هایش به شادی پیوند دادی و الان که بیست و یک ماهشه  شب بیداری هاش نشونه وجودشه   روشای نازنینم فقط 4 ماه فرصت داری تا یکساله یاشی پس همانطور که دوست داری یکسالگی کن ...
13 مهر 1392

عکسهای 20 ماهگی روشدونه

وقتی اصلا دوست نداری ازت عکس بگیرم یا اینجوری میشی یا اینجوری زیر میز قایم میشی ولی مامانی با چیزهایی که روزهای دیگه اجازه نداری بهشون دست بزنی سرگرمت میکنه و کلی عکس از سوپر مدلش میگیره   عَس نه وقتی شکلات خوشمزه مامان خوابش میاد نشسته هم میخوابه از بچگی از تبلیغ بوتانیکال که توی 24 ساعت داره 26 ساعت پخش میشه میترسی نمیدونم چرا !؟ موقع  شروع تبلیغ از ترس گریه میکنی.   ...
13 مهر 1392

بوستان نوروز

پنجشنبه  صبحانمون رو با نون خوشمزه ایی که عروسکم خریده بود نوش جون کردیم و روز پاییزیمون رو با رفتن به پارک نوروز که نوروزامسال افتتاح شده بود شروع کردیم. دوپینگ دخترم بعد از کلی پیاده روی برای دختر زبل من هیچ چیزی مانع نیست جوجوها بای بای         ...
13 مهر 1392