روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

یک روز مادر و دختری

هر شب پیش خودم میگم آتنا صبح که شد دست روشا رو بگیر برید بیرون ولی وقتی صبح میشه میگم بزار صبحونه بخوره بزار ناهار بخوره حالا که خوابیده الان که شبه خب بخوابیم فردا دیگه میبرمش . ولی امروز  خیلی شاداب و پر انرژی  بدون اینکه از شب قبل با خودم مشورتی کرده باشم  صبحونه یدونمو دادم و رفتیم پارک اینبار پارکی که یه کمی از خونمون دورتر بود رفتیم. چون پیاده رفته بودیم خیلی زود خسته شدی و همش تو بغلم بودی و منو از نفس انداختی . بعد از یکساعت سرسره سواری اومدیم خونه و عمه ثریا زنگ زد که میخواد بره بیمارستان برای چکاب ماهیانه ( عمه ثریا یه نی نی داره که مثل روشایی من قراره بهمنی بشه) چون نمیتونه رانندگی کنه  از ...
28 مهر 1392

هفته دوم ار ماه 20

کودک نو پا ، میتواند کارهاو اعمال شما را تقلید کند جای تعجب نیست اگر او شروع به تقلید به سبک مکالمه   تلفن شما    با تلفن اسباب بازی خود کند . همچنین  او کارهایی مثل خرید کردن و حمل چرخ خرید و تمیز کردن خانه را از شما تقلید میکند بعضی از کارها میتواند جذاب و بعضی هم شرم آور باشد  بنابراین در حال حاضر زمان مناسبی است برای اینکه شما توجه بیشتری به زبان و رفتار خود داشته باشید. اینم یه رفتار تقلیدی از باهوش مامان. دیروز بعد از اینکه کارم با سشوار تموم شد گذاشتم روی تخت و رفتم بیرون بعد که برگشتم دیدم خودت روشنش کردی و خیلی حرفه ایی همزمان هم سشوار رو گرفتی هم برسو عسلم سندل روفرشی مامانی...
27 مهر 1392

امام زاده صالح

عزیز مامان بالاخره بعد از گذشت 20 ماه از نذری که توی دو ماهگیت عمه میترا برای چشمهای خوشگلت کرده بود چهارشنبه رفتیم امام زاده صالح . توی دو ماهگیت خیلی برای چشمات ما رو ترسوندی و اون لحظه دیگه هممون دست به دعا شدیم و هر کسی برات یه نذری کرد عمه هم نذر کرده بود اگر چیزی نباشه یه چهارشنبه ببریمت امام زاده صالح ولی کو چهارشنبه ایی که بابا زود بیاد و بتونیم بریم ولی این چهارشنبه به خاطر تعطیلی تونستیم بریم . چون نمیتونستم هم چادرمو روی سرم نگه دارم هم از یه دختر زبل مواظبت کنم فرستادمت پیش بابا قسمت مردونه و بابا هم عکسی ازت نگرفت فقط چند تا عکس توی حیاط گرفتیم که تقاضای منا منا میکردی دخترم مثل مامانیش عاشق خیارِ ...
26 مهر 1392

اولین بیماری پاییزی

عزیز مامان از پنجشنبه که رفتیم کرج خونه عمو منصور به خاطر بادهای سرد کرج مریض شدی و جمعه و شنبه تب داشتی که خونه با استامینوفن اومد پایین ولی از دیروز سرفه هایی میکنی که با هرکدومش گلوی منم درد میگیره . دیروز رفتیم دکتر هم برای مریضیت هم برای چکاب ٢٠ ماهگیت .دیگه کاملا عاقل شدی از پله های مطب که میریم بالا متوجه میشی کجا داریم میریم ،همش به بابا میگفتی بریم بیرون . بابا هم رفت از  روزنامه فروشی جلوی مطب برات این کتاب رو خرید که دکتر بهت بده مثلا با هم دوست بشید . به زور و گریه تونستیم اندازه هات رو بگیریم خیلی با دو ماه پیشت فرق نکرده بودی . انقدر از دکتر میترسی و مقاومت میکردی که دستیار دکتر موقع دراوردن لباست، بادیت ر...
23 مهر 1392

مهمونی خونه النا تپلی

پنجشنبه بالاخره موفق شدیم بعد از گذشت 11 ماه از بدنیا اومدن النا جون  که 15 آبان 91 به دنیا اومد بریم خونشون .  یه بار وقتی 3 ماهش بود توی تولد یکسالگی خودت دیده بودمش و بعد از اون فقط  عکسهاش رو توی فیس بوک میدیدم ولی دیدنش از نزدیک و گاز گرفتن اون لپهای تپلیش یه مزه دیگه ایی داشت.  یه نی نی پارتی کوچولو به مناسبت به دنیا اومدن النا بود  چند تا از نی نی ها نیومده بودن ولی روشا یدونه و حورا فسقل پای ثابتن. از این لباس حورا موقعی که سه ماهت بود برات خریده بودم چه قدر ذوق کردم  تن حورا دیدم انگار دوباره خاطرات اون موقعت زنده شد.   دیگه لالا دارم برید خونتون دیگه .&n...
20 مهر 1392

یک شب تنها خونه عمه مینا به روایت تصویر

پنجشنبه قرار بود به رسم هرسال که برای سالگرد ازدواجمون میریم آتلیه بریم عکس بندازیم البته با تاخیر ٢ماهه و قرار بود بابا نره سرکار و بمونه خونه از شما مراقبت کنه تا من صبح زود برم آرایشگاه ولی نشد که بمونه خونه و منم نمیدونستم شما رو کجا بزارم که صبح زود از خواب بلند نشی و راحت بخوابی که برای وقت آتلیه سر حال باشی برای همین عمه مینا پیشنهاد داد از چهارشنبه شب ببرتت خونشون و اونجا تا صبح بخوابی و منم به کارم برسم تا ٢ نصفه شب بیدار بودیم و هر لحظه منتظر این بودیم که عمه زنگ بزنه و بگه روشا بی قراری میکنه میخوام بیارمش ولی عمه زنگ زد گفت اصلا دلتنگی نمیکنه فقط کمی مامان مامان کرد و بعد بیخیال شد ( واقعا از اینکه انقدر دلت برای مامان و بابا تن...
20 مهر 1392

21 ماهگیت مبارک عزیزم

خدایا از تو سپاسگزاریم که سختی روزهای انتظار  را با شیرینی قدم هایش به شادی پیوند دادی و الان که بیست و یک ماهشه  شب بیداری هاش نشونه وجودشه   روشای نازنینم فقط 4 ماه فرصت داری تا یکساله یاشی پس همانطور که دوست داری یکسالگی کن ...
13 مهر 1392

عکسهای 20 ماهگی روشدونه

وقتی اصلا دوست نداری ازت عکس بگیرم یا اینجوری میشی یا اینجوری زیر میز قایم میشی ولی مامانی با چیزهایی که روزهای دیگه اجازه نداری بهشون دست بزنی سرگرمت میکنه و کلی عکس از سوپر مدلش میگیره   عَس نه وقتی شکلات خوشمزه مامان خوابش میاد نشسته هم میخوابه از بچگی از تبلیغ بوتانیکال که توی 24 ساعت داره 26 ساعت پخش میشه میترسی نمیدونم چرا !؟ موقع  شروع تبلیغ از ترس گریه میکنی.   ...
13 مهر 1392