روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

تولد سه سالگی یدونه

برای جشن تولد امسال دو تا پیشنهاد به بابا دادم که خودم با دومیش موافق تر بودم ولی بابا قبول نکرد و دوست داشت جشن امسالت رو برای اینکه بیشتر به شما خوش بگذره با دوستهای همسن خودت بگیریم . بعد از کلی نظر خواهی از خودت که روشا دوست داری جشن تولدت چه شکلی باشه و چه رنگی به نتیجه ایی نرسیدم و خودم تصمیم گرفتم جشنت با تم زرشکی و صورتی باشه و طبق روال قبل همه کارهای تولدت رو به غیر از طراحی کارت دعوت و کارت تشکر که بابا محمد زحمتش رو کشید خودم انجام دادم . کارت دعوت رو برای دوستامون با وایبر فرستادم و از یه ماه قبل دعوتشون کرده بودم . کیک امسال رو به کوک سفارش دادم که بهترین گزینه بود چون خیلی خوشمزه و زیبا شده بود فقط چون &nbs...
16 بهمن 1393

36 ماهگی روشا یدونه

روشا یدونه مامان تولدت مبارک عشقم امروز سه ساله شدی هنوز باور نمیکنم به این سرعت بزرگ شدی ثانیه به ثانیه دیشب و امروز رو با چهارده بهمن 90 مقایسه میکردم و مرور میکردم که توی سه سال پیش در این لحظه داشتم چی کارها میکردم . دیروز برات تولد گرفتم خیلی عالی و خوب برگزار شد برای من کمی خستگی داشت ولی شما حسابی خوش گذروندی و شاد بودی زمانی که داشتم موهای خوشگلت رو درست میکردم که بریم سالن ،بغضم ترکید و کلی هردومون گریه کردیم نمیدونم چرا؟ انگار حس میکردم داری عروس میشی و ازمون جدا میشی کمی شیطون و حرف گوش نکن شدی صبح تا شب داریم با هم کلنجار میریم ولی تو یدونمی وقتی ازت جدا میشم فقط برای چند لحظه  میتونم دوریت رو تحمل کنم . ...
14 بهمن 1393

35 ماهگی فرشته کوچولومون

یدونه مامان دیگه پست بعدی ماهگردت تولد سه سالگیته .به همین سرعت  فرشته ناز و کوچولو و شیطون و البته اینروزها خیلی لجبازمون سه ساله شد . دیگه کم کم داری از دنیای بچه گانت بیرون میای و درگیر موضوعاتی میشی که در آموزشش بهت ناتوان و درمونده به کلی کتاب و سی دی و مقاله و مشاوره پناه اوردم . هر ماه تلفظ کلمات اشتباهت کمتر از ماه قبل میشه .جملات بامزه ایی که این ماه گفتی و یادم هست : بوست کردم و گفتم روشا چرا من هرچی بوست میکنم سیر نمیشم گفتی وقت بگیر برو دکتر . با بابا رفتیم ساعتش رو از تعمیرگاه بگیریم گفتی تنهایی رفته منم خندیدم گفتم آره ساعتش پا داره تنهایی رفته تعمیر .   گفتی مامان نخند منظورم این بود بابا ساعتش رو تنهایی برده تع...
15 دی 1393

34 ماهگی عزیز دردونمون

سلام به یدونه 34 ماهه خودم دیگه فقط دو ماه مونده  به تولد سه سالگیت چه قدر همه چیز و همه روزها باهمه سختی ها و شیرینی هاش زود گذشت و فقط اندازه چند صفحه وبلاگت و چند عکس توی آلبومت خاطره ازشون داریم . دیگه کامل و شیرین حرف میزنی دیگه کمتر کلمه ایی رو اشتباه میگی دیگه مستقلی . خودت لباس میپوشی خودت لباس انتخاب میکنی خودت ظرف غذات رو برای غذا خوردن انتخاب میکنی برای برداشتن هر وسیله ایی اول تمام تلاشت رو میکنی که خودت برداری اگر نتونستی کمک میخوای فقط این روزها لباس پوشیدنت موقع بیرون رفتن دغدغمون شده دوست داری به انتخاب خودت بپوشی بیای بیرون ولی چه انتخابی و چه ستی از همه رنگ و همه مدل ، کلاه نمیزاری که موهات خراب نشه . خوراکی های مور...
16 آذر 1393

33 ماهگی دختر طلامون

این ماه دختر طلامون به گردش و پارک های دو نفره با مامانی گذشت تقریبا هر روز به یه بهونه ایی بیرون میرفتیم و آخر سر هم سر از پارک در میوردیم چند باری هم زمان ناهارت رفتیم و هونجا  ناهارت رو دادم که با اشتها بخوری . این ماه دوره دوم بینایی سنجیت رو هم انجام دادم بهتره هر شش ماه یکبار انجام بشه ولی سالی یکبارهم حتما باید انجام بشه این دوره خیلی خانوم نشستی روی صندلی و اصلا گریه نکردی . پارک ملت سه نفره با مامانهای کلاس خلاقیت النا جون یه گروه تشکیل دادیم به اسم مادران نمونه که توی گروهمون از اخبار جدید در مورد نی نی ها و اطلاعات پزشکی و گردش های مامانها و نی نی ها همدیگرو با خبر میکنیم یه روز هم قرار گذاشتیم که ببریمتون kids...
14 آبان 1393

32 ماهگی قند عسلمون

توی این ماه کلی جاهای جدید رفتی  و تجربه های جدید داشتی، برای یکی دوساعت رفتی شرکت بابا ، کلی توی شرکتشون بهت خوش گذشته بود واصلا دوست نداشتی برگردی خونه . با بابا رستوران رفتی و ناهار خوردی . یکبار هم رفتی شرکت عمه حمیده  اونجا هم بهت خوش گذشته بود ولی یکی از همکارهای عمه حمیده باهات شوخی کرده بود و صدای گربه دراورده بود و تو هم  ترسیده بودی و موقعی که از شرکتشون اومدی بیرون گفتی  شرکت چی تربت (بی تربیت)  عروسی یکی از دوستهای بابا هم بود که اونجا هم کلی رقصیدی و خوش گذروندی و بعد از اون عروسی تا اهنگ عسل خانوم رو میشنوی میگی این نا رَنگه تو عروسی منصور بود . با نگار و مهدی و ماه تیسا و نیکا هم رفتیم آتلی...
14 مهر 1393

31 ماهگي روشا جونمون

دخترک 2 سال و 7 ماهه من ، روزهاي سخت ولي پرخاطره بزرگ شدنت رو  با حرفها ت شيرين ميكني و با كارهاي عاقلانت  دلمون رو حسابی اب میکنی . كارمون شده که یه کلمه سخت پیدا کنیم و بگیم رو شا اینو بگو و شما هم با زبون بچگیت بگی و ما هم کلی بهش بخندیم مثل قسطنطنیه که میگی قسطنطنایيه   یا کامپیوتر که میگی كامپِخر ، فلیزون ( تلويزیون) اِمس اِمسه ( اس ام اس)  به بزرگ ميگي بُرُس به كوچيك ميگي توتو . شیطون و لجباز شدي باید حتما اون چیزی که خودت دوست داری رو بپوشی ، زمان بيرون رفتن منم چند تا لباس نشونت میدم میگم کدومو میخوای ولی همیشه هم پیراهن بنفشت رو انتخاب میکنی وقتی مخالفت میکنم شما هم قهر و گریه که هم...
19 شهريور 1393

عکاسخانه مامان آتنا(7)

 یکبار دیگه دوست عزیزم مریم جون من رو شرمنده سلیقه فوق العادش کرد و عکسهات رو توی فیس بوک درست کرد و فرستاد . دست گلش  درد نکنه از راه دور روشا یدونه یه ماچ آبدار براش میفرسته   ...
1 شهريور 1393